همه تکرار همیم، در یک‌تن و هر جا
گویی خودت را دیده‌ای، اما ناپیدا
از توست در جهان، چند بدلِ زیبا
همه تکراریم، راه‌هاست ز هم جدا
بازیگریم همه ما، به صحنه‌ی خدا
بازی کن زیبا، که بازنگردی اینجا

شاهانـچیدان
 
ای برده اختیارم تو اختیار مایی

من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
 
‍ یک شبی دیدم به چشمم ناز چشمان تو را
‍ بعدازآن شب دیده ام در خواب خوش هرگز نرفت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد
 
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان‌، جان من و جان شما
 
عقب
بالا پایین