دو چشم مس*ت تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرددو چشم مس*ت تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بوددر تیره شب هجر تو جانم به ل*ب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
درست اول این نــوبهـــــار عاشق شدنه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود!
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازیدیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت