مشاعره | مشاعره مشروط |

سکوتم در خور فریاد و من خاموش خاموشم

کمی شهد تبسم را به جای غصه می نوشم

ترنم بر لبم، شعری دگر از سینه می آید

هجوم اشک گاهی میکند چون چشمه در جوشم
عطش
 
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی سرگشته ی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

ویران
 
امشب به تمنای مه روی تو تا روز
چشمم چو درِ ، خانه ی
ویران شده بازست


شبنم
 
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد

افسانه
 
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی‌تابد دلم ... نوبت‌شمردن را


ش-راب
 
شر-اب تلخ میخواهم که مرد فکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

جوان
 
کس در سر کار عشق دلگیر نشد
از لذت عاشقی کسی سیر نشد
دیدیم بسی پیر که او گشت
جوان
دیدیم بسی جوان که او پیر نشد


سیمرغ
 
کس در سر کار عشق دلگیر نشد
از لذت عاشقی کسی سیر نشد
دیدیم بسی پیر که او گشت
جوان
دیدیم بسی جوان که او پیر نشد


سیمرغ
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز

سینه
 
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز

سینه
با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید
ناله برای کشتهٔ دیوار و در کشید
او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف

آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید

دیوار
 
با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید
ناله برای کشتهٔ دیوار و در کشید
او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف

آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید

دیوار
منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار
چو سایه بر رهت افتاده زیر هر دیوار

عشق
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
عقب
بالا پایین