مشاعره | مشاعره با اشعار فردوسی |

مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
 
دل روشن من چو برگشت ازوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم
 
کسی چه داند حال و روزم را خراب کردم همه ی
روزم را درمانم. بودی اما حالا زهر جانم شدی چرا با من حالا؟
 
از آن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همان‌گه ز بازار برخاست گَرد
 
سکوتم پر از حرف های داغه سکوتم غم فردامه
غمم مرهمه همه ی دردامه و دلم قبرستانِ
 
عقب
بالا پایین