در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع سنجاقک
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

سنجاقک

داور آکادمی
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
57
پسندها
پسندها
543
امتیازها
امتیازها
83
سکه
205
نام اثر: سوزن‌زار
نویسنده: سنجاقک
ژانر: فانتزی، تراژدی، عاشقانه
ناظر: @Azaliya

خلاصه‌:جسم کوچکی که سال‌هاست در جستجوی حقیقتِ وجود و هویت خود، از آخرین طبقه‌ی آسمان خراش شنی به آسمان خیره شده؛ خویش را به فراموشی سپرده‌است. این داستان سفری است به اعماق قلب انسان، تلاشی برای درک خود در میانه‌ی خلأ و تنهایی و کشف معنا از دل بی‌معنایی.

مقدمه:
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است
این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
7d4f10_24124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
روزی‌روزگاری، در بیابانی دورافتاده و خشک، مردمانی شبیه به انسان زندگی‌ می‌کردند. این موجودات می‌توانستند بدون خوردن و آشامیدن و تنها با نگاه‌کردن به آسمان زندگی‌کنند.
او یکی از این موجودات بود. در بالاترین طبقه‌ از یک آسمان‌خراش شنی، در‌مقابل تنها پنجره‌ای که داشت، نشسته‌ بود و به آسمان نگاه می‌کرد. از زمانی که خودش را شناخته بود به‌تنهایی در این آسمان‌خراش زندگی‌ می‌ کرد. از زندگی روی زمین خاطرات کم و گنگی داشت. خاطرات محوی از غلت‌زدن در میان دانه‌های گرم شن و تصاویری از موجوداتی که هم‌ قدوقواره‌ی خودش بودند و صداهای عجیبی از گلویشان خارج‌ می‌شد. صداهایی که شبیه به هیچ کدام از آواهایی که او حالا می‌توانست بسازد نبود.
او اسمی نداشت و نیازی هم به اسم نداشت. در آنجا هیچ‌کس، دیگری را صدا نمی‌زد. بنابراین نیازی به جملات، کلمات و حتی بیشتر معانی، نبود. آن‌ها صداهای محدودی از حنجره خارج می‌کردند که پرکاربرد ترین آن‌ها صدای هـای بود.
همانطور که بدون لحظه‌ای پلک‌زدن به آسمان خیره‌ بود، می‌توانست از گوشه‌ی چشم آسمان‌ خراش‌های دیگری را هم ببیند. بعضی از آن‌ها، از آسمان‌خراش او بلند‌تر بودند و بعضی کوتاه‌تر؛ ولی تمامشان مکعب‌های کشیده‌ی شنی بودند که از دل بیابان بیرون ‌زده‌بودند. روی هر آسمان‌خراش، موجودی کمابیش شکل خودش، یا شبیه تصوری که او از خودش داشت، زندگی می‌کرد. همه‌ی آن‌ها روبروی تنها پنجره‌شان می‌نشستند و درحالی که با چشمانی اشکبار به آسمان خیره‌ بودند می‌گفتند:
- هـای!
موجوداتی هم روی زمین خانه داشتند. روی خاک. آن‌ها موجودات پست‌تری بودند. او به‌ندرت به پایین، به شن‌زار، نگاه می‌کرد. تنها قسمتی از شن‌زار که به آن علاقه داشت، بخشی بود که همیشه تصویر آسمان را منعکس می‌کرد. او از ان فاصله به سختی می توانست تشخیص دهد که آن ناحیه از هزاران شی براقِ نی مانند که مستقیم به سمت آسمان روییده بودند پوشیده شده است.

تراکم زیاد گیاهان نی مانند در آن ناحیه باعث می‌شد از دور شبیه دریاچه‌ای به نظر برسد که همیشه تصویر آسمان را در خود منعکس می‌کرد. این ناحیه که مانند حلقه‌ای بزرگ تمام آبادی را درمیان گرفته بود، از جایی که خانه‌ها تمام‌ می‌شدند شروع‌ می‌شد و تا جایی که چشم کار می‌کرد در بیابان پیش‌ می‌رفت. موجودات روی زمین برای گفتنِ هـای به آنجا نگاه‌ می‌کردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین