در حال تایپ دلنوشته مأمن مهر| به قلم سونیا

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RPR"
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

RPR"

گوینده آزمایشی
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,785
پسندها
پسندها
11,108
امتیازها
امتیازها
523
سکه
2,332

بِسْمِ نْورْ
اثر: مأمِن مِهْر
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: تراژدی، عاشقانه

دیباچه:

مادر، مأمن آرامش و مهر است، جایی که جهان با تمام وسعتش در برابر او کوچک می‌نماید. تو همچون ماه در دل شب، خورشید در صبح امید، و ستاره‌ای که مسیر زندگی را روشن می‌کند. مادر، گل بی‌پژمری است که عطر محبتش همیشه در جان ما جاری است و قاصدکی است که نسیم وجودش آرزوهای مرا پرواز می‌دهد. در این دنیای بی‌انتها، هیچ چیز به اندازه‌ی حضور تو، معنای حقیقی زندگی را نمایان نمی‌کند. اما در دل این عشق، ترسی عمیق و دردناک نهفته است؛ ترس از دست دادن تو، که همچون سایه‌ای سنگین بر زندگی‌ام سایه افکنده است. می‌خواهم از این ترس بگویم، از غم‌هایم و از عشق بی‌پایانت که همچون چشمه‌ای زلال در دل من جاری است.
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
*یادآوری روزهای کودکی


جانانم...
به یاد می‌آورم روزهایی را که در آغو*ش تو بودم و احساس امنیت و آرامش می‌کردم. چهره‌ات همچون نور خورشید در دل تاریکی، همیشه برایم روشنایی می‌آورد و صدایت همچون نغمه‌ای دلنواز، روح مرا نوازش می‌کرد. یادم می‌آید که چگونه در آغو*ش گرم تو به خواب می‌رفتم و هر بار که بیدار می‌شدم، تو در کنارم بودی. این روزها برایم مانند افسانه‌ای زیبا بودند که در دنیای واقعی به وقوع پیوسته‌اند. اما حالا، با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ترس از دست دادنت همچون سایه‌ای سنگین بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. مادرم، هر بار که به تو نگاه می‌کنم، آرزو می‌کنم مسفونی زمان را در چنگ خودم بگیرم و تو را برای همیشه در آغوشم نگه‌دارم. این ترس از جدایی، گویی زخم عمیق‌تری در قلبم ایجاد کرده است. یادآوری آن روزهای شیرین، گاهی به من آرامش می‌دهد، اما در عین حال، این ترس از دست دادن تو، همچون کابوسی دائمی است که نمی‌توانم از آن فرار کنم. این ترس، همچون بختکی سنگین بر دوش من نشسته و مانع می‌شود تا از زیبایی‌های زندگی بهره‌مند شوم. در این روزهای سرد، یاد تو همچون شعله‌ای در دل شب است که به من امید می‌دهد، اما این امید، گاهی اوقات با ترس از دست دادن تو تداخل می‌کند و مرا در دنیایی از اضطراب و نگرانی غرق می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین