خداقوت عزیزم
چهار پارتhttps://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-348553
چهار پارتhttps://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-348553
باسلام چک شد مشکل خاصی نبودخسته نباشی گلم
۴ پارت
کمی جلو رفت، ناباور چشم در صورت ماستش گرداند. از چهرهاش فهمید که او هم انتظار این دیدار ناگهانی و شوکه کننده را نداشت. هر دو مثل مجسمه، با نگاهی حاکی از حیرت به هم خیره بودند. سیامک که از برخورد آن دو متعجب بود، شقیقهاش را کمی خاراند و کنجکاوانه پرسید:
- شماها چتونه؟ دیر شد، بلیت به ما نمیرسهها!
در آغاز معنی حرفش را درک نکردند و بعد از اندکی تأمل، تازه به واقعهی اتفاق افتاده پی بردند. حنانه به خودش آمد و نگاه بهت زدهاش را به سیامک داد.
- چرا... چرا نگفتی؟
ماهبانو طوطیوار حرفش را تکرار کرد:
- چرا نگفتین آقای دکتر؟
از همه جا بیخبر، دستانش را به حالت تسلیم بالا برد و به دفاع از خود...
درود ببخشید بابت تاخیر چک شد همه مشکل خاصی نبودوقتت بهخیر باشهچهار پارت ارسال شد. جمعاً هشت قسمت چک نشده. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350525
درود چک شد مشکل خاصی نبوددو پارت
***
با احساس سردرد شدیدی هوشیار شد. به پهلو چرخید. جای خالیاش خواب را کامل از سرش پراند. از روی تخت بلند شد و جلوی میز آرایش نشست. چشمان پف کرده و سرخش برای خودش هم تعجببرانگیز بود. سرش را محکم تکان داد تا افکار مزاحم از ذهنش فراری شود. او فقط نگران بود. مرد هم اینقدر بیخیال! روز جمعه هم حجرهاش را رها نمیکرد. چقدر ساده بود! از کجا معلوم جای دیگهای نرفته باشد. به این حدس و گمانها پر و بالی نداد و از اتاق خارج شد. گلویش میسوخت و به شدت احساس خستگی میکرد. انگار تریلی با بار از روی بدنش رد شده بود. تا وارد آشپزخانه شد، نفسش را یک بند رها داد. درب یخچال را باز کرد، مگس درونش بندری...