سلام وقتتون بخیر باشه
راستش نمیدونم عزیزم، اونجوری که ناظرجان راهنمایی کردن عمل کردم اما فونتش همونه
ممکنه یه نگاه به تاپیک رمانم بندازین
من از اول فونتش رو تغییر نداده بودم و شکل رمانهای دوستان بود.
قامت پر زوری داشت؛ اما امیرعلی نظامی و هیکلیتر بود. ضربهای نه چندان کاری به کتف حسام کوبید که در جایش تلو خورد. امیرعلی همانطور که نزدیکش میشد، دست به گوشهی ل*بش کشید. مزه خون در دهانش، طعم آهن زنگزده را میداد.
- غلط رو تو کردی، عشقم رو ازم دزدیدی. فکر کردی این هم مثل اون شیوای بدبخته که بکشیش و ککت هم نگزه؟
ذهن ماهبانو ترک برداشت. شیوا دیگر که بود؟ حسام با شنیدن این حرف، صورتش از حرص و عصبانیت قرمز شد. کمر راست کرد و چند گام نامتعادل برداشت.
- خفه شو! پای اون رو وسط نکش.
به دنبال حرفش نگاه تیزی به قامت خشک شدهاش انداخت. نزدیکتر شد. از نگاه وحشیانه و رگ بیرون زده روی شقیقهاش،...
مه غلیظ، همراه با سوز بد و استخوانسوزی میآمد. تن لرزانش را بغل کرد. مهران از صدای قدمهایش متوجهی حضورش شد که تکان خفیفی خورد. ماهبانو روبهرویش ایستاد و به نردهی خزانزده تکیه داد.
- توی این هوا سردت نیست دیوونه؟!
نگاهش بالا آمد. چشمان سرخ و متورمش ماتش کرد. حتم داشت که گریه کرده بود. ل*ب گزید.
- مهران!
جوابش را به تلخی داد:
- برو داخل، نمیخوام کسی مزاحمم شه.
مزاحمش بود؟ نه، طاقت کممحلی این یکی را نداشت. کنارش نشست.
- باشه من مزاحمم، اما این مزاحم نگرانته.
پوزخند زد و دست به موهای کوتاه خرماییاش کشید.
- نگران زندگی خودت باش.
وا رفته عکسالعملی نشان نداد که جدی و اخمآلود...