مترجم عزیز، ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه شدهی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمهی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.
بعد از فوت برادر بزرگم از ارثش، آنقدر پول برایم باقی مانده بود که بتوانم هزینه تحصیلم را در یک کالج کوچک در اوهایو بپردازم و چهار سال در یک دانشکده پزشکی در شرق تحصیل کنم. دلیل انتخاب پزشکی را به سختی میدانم. احتمالاً حرفه جراح، عنصر ماجراجویی را در من جذب کرده بود. شاید، چون از خانوادهای پزشک بودم، صرفاً از مسیر کمترین مقاومت پیروی میکردم. شاید، غیرمستقیم اما اجتنابناپذیر، این باشد که بیش از یک سال پیش، در آن شب وحشتناک ۱۲ آگوست، سوار قایق تفریحی الا بودم.
به هر نحوی از پسش برآمدم. در تیم فوتبال به عنوان کوارتربک بازی میکردم و از مربیگری هم کمی پول درمیآوردم. تابستانها هر کاری که به ذهنم میرسید انجام میدادم، از کرایه کردن یک قایق بادبانی در یک تفرجگاه تابستانی و مسافرکشی با سرعت زیاد گرفته تا بررسی خیارهای یک خیارشور فروشی غربی در ایندیانا.
عملاً تنها بودم. فارغالتحصیلی برایم یک مدرک، یک کت و شلوار نو، یک کتابخانه پزشکی از رده خارج، یک جعبه ابزار جراحی هم تاریخ با کتابها، و یک مورد اولیه تب حصبه به جا گذاشت.
من بیست و چهار ساله بودم، شش فوت قد و چهل اینچ دور سینه. ضمناً، من پاک زندگی کرده بودم، سخت کار کرده و تفریح کرده بودم. بالاخره تبم را کنار گذاشتم، تقریباً تمام استخوان و اشتهایم را از دست داده بودم؛ اما - زنده بودم. به لطف دانشگاه، مراقبتهای بیمارستانیام هیچ هزینهای نداشت. چیز خوبی بود: من فقط هفت دلار در دنیا داشتم.
قایق تفریحی الا در رودخانهای نه چندان دور از پنجرههای بیمارستان من، پهلو گرفته بود. وقتی برای اولین بار او را دیدم، و از نظر فنی، در هیچ زمانی، قایق تفریحی نبود، مگر اینکه این کلمه را به معنای وسیع کلمه یعنی قایق تفریحی به کار ببرم. او دو نفر خدمه داشت و وقتی برای اولین بار او را دیدم، به کثیفی و بدنامی اکثر قایقهای تفریحی ساحلی بود. تجدید قوای او، تاریخچهی دوران نقاهت من بود. روزی که با اولین لایه رنگ سفیدش جلوی دوربین ظاهر شد، لباس خوابم را با لباسی عوض کردم که هر چقدر هم شل و ول آویزان بود، هنوز لباس بود. بادبانهای جدیدش نشان از ارتقای من به استیک گوشت گاو، نردهها و سایبانهای برنجیاش اولین گشت و گذار مستقل من در راهروی بیرون از در، و اتفاقاً بازگشت من به یقه و کراوات بود.