سارا مرتضوی
مدیر رسمی تالار سرگرمی+ آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
تیمتعیینسطح
رمانخـور
نویسنده افتخاری
کل روز به این فکر میکردم که فردا روی سِن چه اتفاقی میافتد. همهمان استرس و اضطراب داشتیم و نگران بودیم که بد نشود. تمرین نداشتیم و به همین علت در ساعات استراحت، ترانهی پایانی را تمرین میکردیم. من در خانه هم تمرین میکردم، آنقدر تکرار کرده بودم که خواهر و برادرم هم حفظ شده و با من میخواندند. صدای ما در خانه میپیچید و گاهی حتی باعث میشد که مادرم با لبخند به ما نگاه کند.
شب تا صبح بیدار بودم و هرازگاهی چرتی میزدم. مدام ساعت را نگاه میکردم و هر بار که عقربهها به جلو میرفتند، قلبم تندتر میزد. بعد از خواندن نماز، به آشپزخانه رفتم و برای همه تخممرغگوجه درست کردم. عطر خوشمزهی آن در خانه پیچید و حس خوبی به من داد. کیفم را آماده کردم و مقنعه و روپوش آبی نفتیام را پوشیدم و منتظر سرویس مدرسه دم در خانه شدم.
مدام عرض کوچه را وجب میزدم. هوا بسیار سرد بود و آبی که وسط کوچه جمع شده بود، یخ بسته بود و مثل آینهای کوچک، آسمان را منعکس میکرد. احساس میکردم که هر قدمی که برمیدارم، به سمت یک ماجراجویی بزرگ است.
تا مسیر مدرسه، به طور ناخودآگاه ترانه در ذهنم تکرار میشد. وقتی وارد کلاس شدم، طبق معمول کیان کنار بخاری ایستاده و خود را گرم میکرد. با دیدن من لبخند زد و گفت:
- گفتن ماها که اجرا داریم، بریم پایین اتاق خانم توکلی... با کیفهامون.
هنوز دم در بودم و با تعجب پرسیدم:
- پس چرا خودت اینجایی؟
کیان با چشمان درشتش که روی آن صورت و استخوانیاش میدرخشید جواب داد:
- برای اینکه به بقیه خبر بدم.
و من حس کردم که او هم مثل من، هیجانزده است.
پلهها را پایین آمدم و در حین پایین رفتن، صدای خنده و گفتگوهای بچهها به گوشم میرسید. وقتی به پایین رسیدم، فائزه و مینا را دیدم که در حال صحبت بودند و چهرههایشان پر از شوق و ذوق بود. با اشتیاق به سمت آنها رفتم.
- بیاین... ما باید بریم اتاق خانم توکلی.
مینا و فائزه جزو دانشآموزان آرام کلاس بودند، مخصوصاً مینا که چهرهای مظلوم داشت و کمحرف بود. همیشه در گوشهای نشسته و به درسها گوش میداد، اما امروز به نظر میرسید که کمی هیجانزدهتر از همیشه است.
وقتی در اتاق خانم توکلی را باز کردم، فرزانه آنجا نشسته و در حال حل کردن سوالات ریاضیاش بود که خانم کمالی به عنوان تکلیف داده بود. فرزانه شاگرد اول کلاسشان بود و همیشه اولویت او درس بود. او با دقت و تمرکز، قلمش را روی کاغذ میکشید و من حس میکردم که در دنیای خودش غرق شده است. چیزی نگذشت که یکییکی همه آمدند و فضای اتاق پر از صدا و شوق شد. استرس روی صحنه همچون غولی در حال بلعیدن بود و همهمان به نوعی درگیر آن بودیم.
شب تا صبح بیدار بودم و هرازگاهی چرتی میزدم. مدام ساعت را نگاه میکردم و هر بار که عقربهها به جلو میرفتند، قلبم تندتر میزد. بعد از خواندن نماز، به آشپزخانه رفتم و برای همه تخممرغگوجه درست کردم. عطر خوشمزهی آن در خانه پیچید و حس خوبی به من داد. کیفم را آماده کردم و مقنعه و روپوش آبی نفتیام را پوشیدم و منتظر سرویس مدرسه دم در خانه شدم.
مدام عرض کوچه را وجب میزدم. هوا بسیار سرد بود و آبی که وسط کوچه جمع شده بود، یخ بسته بود و مثل آینهای کوچک، آسمان را منعکس میکرد. احساس میکردم که هر قدمی که برمیدارم، به سمت یک ماجراجویی بزرگ است.
تا مسیر مدرسه، به طور ناخودآگاه ترانه در ذهنم تکرار میشد. وقتی وارد کلاس شدم، طبق معمول کیان کنار بخاری ایستاده و خود را گرم میکرد. با دیدن من لبخند زد و گفت:
- گفتن ماها که اجرا داریم، بریم پایین اتاق خانم توکلی... با کیفهامون.
هنوز دم در بودم و با تعجب پرسیدم:
- پس چرا خودت اینجایی؟
کیان با چشمان درشتش که روی آن صورت و استخوانیاش میدرخشید جواب داد:
- برای اینکه به بقیه خبر بدم.
و من حس کردم که او هم مثل من، هیجانزده است.
پلهها را پایین آمدم و در حین پایین رفتن، صدای خنده و گفتگوهای بچهها به گوشم میرسید. وقتی به پایین رسیدم، فائزه و مینا را دیدم که در حال صحبت بودند و چهرههایشان پر از شوق و ذوق بود. با اشتیاق به سمت آنها رفتم.
- بیاین... ما باید بریم اتاق خانم توکلی.
مینا و فائزه جزو دانشآموزان آرام کلاس بودند، مخصوصاً مینا که چهرهای مظلوم داشت و کمحرف بود. همیشه در گوشهای نشسته و به درسها گوش میداد، اما امروز به نظر میرسید که کمی هیجانزدهتر از همیشه است.
وقتی در اتاق خانم توکلی را باز کردم، فرزانه آنجا نشسته و در حال حل کردن سوالات ریاضیاش بود که خانم کمالی به عنوان تکلیف داده بود. فرزانه شاگرد اول کلاسشان بود و همیشه اولویت او درس بود. او با دقت و تمرکز، قلمش را روی کاغذ میکشید و من حس میکردم که در دنیای خودش غرق شده است. چیزی نگذشت که یکییکی همه آمدند و فضای اتاق پر از صدا و شوق شد. استرس روی صحنه همچون غولی در حال بلعیدن بود و همهمان به نوعی درگیر آن بودیم.