در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع لیبرتاس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

لیبرتاس

کاربر جدید
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
9
پسندها
پسندها
89
امتیازها
امتیازها
13
سکه
162
عنوان: آسمان
نویسنده: شب طوفانی
مقدمه:
ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟
ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم.
ــ چرا؟
ــ نمی دونم!
شاید.....
شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت.
پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود
ــ مگر آسمان هم روح دارد؟
با سردی به چشمانش خیره شدم.
ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می شد ولی باز هم آنقدر پهن و وسیع بود که همه ی اینها را به دوش بکشد و تغییری نکند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش:
ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟
ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم.
ــ چرا؟
ــ نمی دونم!
شاید.....
شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت.
پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود
ــ مگر آسمان هم روح دارد؟
با سردی به چشمانش خیره شدم.
ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می شد ولی باز هم آنقدر پهن و وسیع بود که همه ی اینها را به دوش بکشد و تغییری نکند.
خیالم راحت بود که او همیشه آسمان است حتی وقتی که عصبانی می شد ، وقتی گریه می کرد ، وقتی می خندید و وقتی دلش میگرفت.
ــ چه داستان جالبی!
ــ برای انسان احمقی مثل تو ، آره!
ولی می تونم بگم خیلی وقته آسمان شده افسانه! آسمانی که بخاطر پلیدی ما از بین رفت و جایش را به آلودگی داد.
ــ بالای سرت را نگاه کن! واقعا به این می گویید آسمان؟
او سرش را بالا گرفت
ــ خب... آره...تا جایی که یادم می آید همین را به ما گفته اند.
ــ این توده ی سیاه هرگز آسمان نبوده! شاید..

شاید روزی برگردد ولی تا آن موقع باید تاوانش را پس داده باشیم. شاید هرگز نبینمش!
ــ به درود دوست جاهل من! آنقدر به سقف بالای سرت که با دروغ بنا شد است ایمان نداشته باش چون هرچه هم باشد گردباد حقیقت روزی آن را درهم می شکند.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین