دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

۲۴ مرداد ۱۴۰۴
من باز به فلسفه هر کس به فکر خویش است رسیدم ولی چرا من فقط به فکر خودم نیستم؟

یه چالش گذاشتم البته خودم همیشه انجامش میدم فکر میکنم برای همینه یه تنه به همه کارها میرسم
زمانی که باردار بودم هر روز بین الطلوعین بیدار میشدم، می‌شد نیم ساعت قبل از اذان صبح تا طلوع خورشید
الان حسین همون زمان بیدار میشه از زمان تولدش تا الان.
چالش ورزش خوبه، اونو یکی در میون انجام می‌دادم ولی الان که چندتا هستیم بهتره انگار آدم انگیزه می‌گیره از کار گروهی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
۲۵ مرداد ۱۴۰۴
فردا روز اول چله است https://forum.cafewriters.xyz/threads/41298/post-357415

اربعین رفتیم پیاده روی و بعد رفتیم تکیه کازرونی قبلا ها بیشتر میرفتیم.
اصولا حسین در مقابل آدم های غریبه ساکته و فقط بهشون با تعجب نگاه می‌کنه خیلی هم طولانی و همه کارهاشون رو زیر نظر داره. آنجا یه خانمی اومد که حسین به محض دیدنش لبخند زد حتی یکم که اون خانم باهاش حرف زد قهقهه زدو این خیلی برام عجیب بود، همه اش هم می‌رفت اون سمتی که اون خانم بود، اون روز با اینکه یک ساعت خوابیده بود و خسته ولی حاضر نبود بخوابه و تا ۱۰ شب بیدار بود بعدش غش کرد.
جدیدا بیشتر روی پاش می‌ایسته، دیگه خودش میشینه ولی هنوز چهار دست و پا نمیره!
حرف زدنش عوض شده و کلماتی که میگه جدیده ولی باز به زبون خودشه.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین