بعد یهو شروع کرد به سفت کردن خودشساعت 12 شب بود که از خونه زد بیرون
میگفت سرم درد میکنه
وقتی آمد خونه حالش ی جوری بود
رفت زیر پتو
مامانم رفت پیشش تا ببینه چشه
پاهاش دستاش سیخ سیخ شد
یهو نفسهای عمیقی کشید و خیلی یهویی از جاش بلند شد و ی جوری بدو بدو کرد که بره بیرون
محکم خورد به دیوار و افتاد زمین