آموزش آموزش جادوی شعر؛ زیبایی بیان | • اختصاصی کافه نویسندگان •

۳- عنصر «حس کشف» در شعر

لحظه‌ای که خواننده می‌گوید: «آها!» یکی از مهم‌ترین چیزهایی که یک جمله‌ی ساده را تبدیل به شعر می‌کند، لحظه‌ی کشف است. همان لحظه‌ای که خواننده ناگهان در دلش روشن می‌شود، برق می‌زند و احساس می‌کند به چیزی آشنا از زاویه‌ای ناآشنا نگاه کرده است.

حس کشف یعنی چه؟
حس کشف زمانی اتفاق می‌افتد که شاعر بین دو چیز دور از هم یک پیوند تازه بسازد؛ پیوندی که خواننده هرگز فکرش را نکرده، اما وقتی آن را می‌بیند، با خودش می‌گوید:
«درست میگه... چرا من تا حالا این‌طور ندیده بودم؟»
این لحظه، همان «آها!»یی شیرین و مورمورکننده است.
این لحظه است که شعر را به یاد ماندنی می‌کند.
 
حس کشف از کجا می‌آید؟
۱) ترکیب غیرمنتظره‌ی کلمات
وقتی شاعر دو کلمه را کنار هم می‌گذارد که معمولاً همسایه نیستند، اما با دید شاعرانه ناگهان معنایی تازه می‌سازند.
مثال:
«سکوت خسته»
«نور منتظر»
«دریاهای بی‌خواب»
چیزهایی که معمولاً خسته یا بی‌خواب نمی‌شوند؛
اما شاعر آن‌ها را «زنده» می‌کند؛ کشف.

۲) تصویر یا تشبیه تازه
وقتی شاعر از یک پدیده، تصویری می‌سازد که تکراری نیست و قبلاً هزاربار شنیده نشده.
مثال:
«باد، خبرهای دور را در جیبش مخفی کرده بود.»
باد ناگهان تبدیل می‌شود به مسافر یا پیک.

۳) معنای دوم یا عمق پنهان
گاهی جمله ساده است، اما در پشتش معنی دیگری خوابیده. خواننده وقتی آن را می‌گیرد، حس می‌کند چیزی را «باز کرده».
مثال:
«پنجره آه کشید.»
ظاهر: پنجره.
عمق: انسان خسته.
کشف: خانه هم همراه صاحبش درد می‌کشد.
چرا حس کشف مهم است؟
چون شعر تنها «توصیف» نیست؛ شعر یعنی نشان دادن جهان، از راهی که دیگران ندیده‌اند.
وقتی خواننده این کشف کوچک را تجربه می‌کند؛
شعر در ذهنش می‌ماند، احساس نزدیکی با شاعر پیدا می‌کند و مهم‌تر از همه، از معمولی‌ترین چیزها معنای تازه می‌بیند.
این دقیقاً همان جادوی شعر است.
نه جادوی خیالی؛ بلکه جادویی از نگاه تازه.
 
تمرین حس کشف
یک پدیده‌ی طبیعی انتخاب کنید.
باران، باد، شب، نور، برف، آتش، مه و...
به آن یک رفتار انسانی بده و در یک جمله توصیفش کن.
نمونه‌های تمرین:
«شب، پتو را روی شانه‌های شهر کشید.»
«باران، توی حیاط قدم‌زد و زیر ل*ب چیزی زمزمه کرد.»
«مه، صبح زود روی کوچه خم شد و بچه‌گربه‌ها را ب*غل کرد.»
 
۴- نقش سکوت، مکث و نگفتن در شعر

یکی از رازهای مهم شعر این است که همیشه همه‌چیز را نمی‌گوید. شعر فقط محصول کلماتی نیست که نوشته می‌شوند؛ شعر همان‌قدر که از گفتن ساخته می‌شود، از نگفتن نیز شکل می‌گیرد.
گاهی یک مکث کوتاه، تأثیری دارد که ده جمله توضیح ندارد. گاهی جمله‌ای نیمه‌تمام، ذهن خواننده را تا دورترین نقطه‌های خیال می‌برد. این سکوت‌ها و جاهای خالی به خواننده اجازه می‌دهند شریک ساختن شعر شود.

شعر خوب، بخشی از خودش را به مخاطب می‌سپارد تا او کاملش کند. در شعر، همیشه آنچه نوشته می‌شود مهم نیست؛ گاهی آنچه نوشته نمی‌شود تأثیر بیشتری دارد. شعر مثل موسیقی است؛ نت‌ها زیبا هستند، اما آن فضای خالی بین نت‌ها است که آهنگ را می‌سازد.

در شعر هم کلمات مهم‌اند، اما فاصله‌ی بین کلمات، همان‌جاست که معنا نفس می‌کشد. شاعر حرفه‌ای می‌داند کجا باید حرف بزند و کجا باید سکوت کند تا حرفش کامل‌تر شنیده شود.
 
چرا سکوت مهم است؟
۱- سکوت، مشارکت ذهنی می‌سازد.
وقتی چیزی را نمی‌نویسی، ذهن خواننده خودش آن را کامل می‌کند. این مشارکت، شعر را به تجربه‌ای دوطرفه تبدیل می‌‌کند. به همین دلیل است که بعضی شعرها در ذهن می‌مانند؛ چون خواننده در ساختن آن شریک شده.

۲- سکوت، شدت احساس را بیشتر می‌کند.
گاهی گفتن زیاد، حس را خفه می‌کند، اما وقتی جمله نیمه‌تمام بماند، حس مثل بخار از میان کلمات بالا می‌آید و فضای اطراف شعر را پُر می‌کند.

۳- سکوت، شاعرانه‌تر از توضیح‌دادن است.
شعر، گزارش نیست. شعر جایی است که معنا باید رخ بدهد، نه اینکه توضیح داده شود. سکوت، همان جایی است که این رخداد اتفاق می‌افتد.

۴- سکوت، ریتم می‌سازد.
شعر فقط وزن نیست؛ حتی در شعر آزاد هم مکث‌ها، شکست سطرها و فاصله‌ها موسیقی ایجاد می‌کنند.
گاهی یک خط خالی یا یک «...» ریتمی می‌سازد که هیچ قافیه‌ای نمی‌تواند بسازد.
 
ابزارهای نگفتن در شعر:
فاصله‌ی عمدی بین دو سطر
جمله‌ی ناتمام
نقطه‌چین...
حذف توضیحاتی که لازم نیست گفته شوند
مکث‌های احساسی و معنایی
جابه‌جایی سطر برای ساختن انتظار

این «جاهای خالی»، لحظه‌ای می‌سازند که خواننده ناخودآگاه مکث کند، نفسش را نگه دارد و در همان لحظه‌ی کوچک، معنای شعر در ذهنش اتفاق بیفتد. این همان «سکوت پُر» است؛ سکوتی که خودش حرف می‌زند.

مثال:
«رفتی...
و خانه هنوز در را برایت باز گذاشته است.»
بین «رفتی» و سطر بعد، یک سکوت احساسی نشسته؛ سکوتی که به اندازه‌ی تمام دلتنگی‌ها حرف دارد.
چرا این روش شاعرانه است؟
چون شعر وقتی قوی می‌شود که اعتماد کند مخاطب می‌فهمد؛ اعتماد کند که لازم نیست معنای هر چیز را با قاشق در دهانش بگذارد.
شعر، جایی زیبا می‌شود که «سکوت»، به اندازه‌ی «کلمه»، مسئولیت روایت را به دوش می‌کشد.​
 
تمرین
یک جمله بسازید که خودش تمام نشود. هیچ سطر دوم، هیچ توضیحی، هیچ ادامه‌ای نداشته باشد. تمرین باید در ناتمام بودن کامل معنا بدهد.
مثال:
«وقتی اسمم را گفتی...»
یا
«از آن روز که رفتی...»
(ادامه را ننویس؛ زیبایی در همین نگفتن است.)
حال یک جمله بنویس که عمداً ناتمام باشد، اما حس و معنایش در ذهن خواننده کامل شود.​
 
عقب
بالا پایین