شعر °اشعار تک بیتی°

ای دیده، تیز منگر در رویِ نازکِ او
کز غایت لطافت، تابِ نظر ندارد
 
جز تو، جهانی به خطا بود و نبود،هرچه بود، سایه‌ای از نور تو بود.

تو شدی شعر، غزل، خواب و سکون،دلِ من… تنگ‌تر از تنگ غروب
 
دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟
خود را به این بهانه به کوی تو می‌کشد
 
آه از این باران که می‌ریزد به چشم،مانده بر دیوارِ سینه، جای تو،

هرچه گشتم تا تو را پیدا کنم،خاک بود و ردّ پایی از گَمی‌نو
 
چشم تو شعر جهان است و دلم بیتِ غزل،بی تو هر روز، تکرارِ کسالت باشد.

وقتی می‌خندی، خورشید هم می‌داند،زیباترین قصه‌ی هستی، همین لب باشد.
 
بگو به باد که آواز من نگیرد یاد،که نیست در این شبِ تاریک، هیچ فریادی جز آه.

تو رفتی و ماند این خانه، بی تو سرگردان،شبیه گلدانی که مانده است بدونِ آب.
 
عالَم از شور و شرِ عشق خبر هیچ نداشت
فتنه‌انگیزِ جهان غمزهٔ جادویِ تو بود ...
 
‌یا بفرما به سرایم، یا بفرما به سرآیم
غرضم وصل تو باشد، چه تو آیی، چه من آیم​

 
دندان طمع کَن که شود درد تو درمان
بس درد که درمان شود از کندنِ دندان
 
آخرین ویرایش:
چهره ی مردم دروغ است و حیله
تو چه دانی ز این دنیا؟🤔
 
عقب
بالا پایین