روزهای خوبی نبود‌.
اما من
در همان روزهای سخت هم
تو را دوست داشتم.
 
این تو نیستی که صحبت خواهی کرد؛ اجازه بده فاجعه‌ی درون تو سخن بگوید، حتی اگر از طریق فراموشی یا سکوت تو این کار را می‌کند.

‏موریس بلانشو
 
به اسمان پرستاره خیره باش اما فقط ماه را هدف قرار بده.
هرچند اگر او با بی ملاحظه ای به تو بنگرد.
 
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
 
درون دره ای عمیق در انتهای آسمان گیر افتاده‌ام
نه سقوط می‌کنم و نه پرواز
 
آخرین ویرایش:
ندانی ز غمت چها کشیده ام
عقلم به دل گفت دگر کافیست
 
من در پسِ در تنها مانده بودم
همیشه خودم را
در پس یک در
تنها دیده‌ام
گویی
وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگیِ آن ریشه داشت
آیا زندگی‌ام صدایی بی‌پاسخ نبود؟!...

سهراب سپری
 
بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم...

علیرضا شیدی
 
در حالی که نیمی از سلول های تنم شروع به مردن می کند، نیمی دیگر در تقلا برای زندگیست... ودر این نزاعی که مدت ها در من جاریست، هیچ یک را توان غلبه نیست... براستی که ما محکوم به نوعی زیستن در سایه مرگ بودیم...
 
«من همان‌طوری می‌نویسم که حس می‌کنم. ازم خرده می‌گیرند که بددهنم، زبان بی‌ادبانه دارم. از بی‌رحمی و خشونت دائمی کتاب‌هایم انتقاد می‌کنند... چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می‌کنم.»

‏"لویی فردینان سلین"
 
حس میکنم مسکن ها بیشتر درد را بخاطرم می آورند تا آرامشی غیرواقعی!


[ریحانه سید حسنی]
 
به او گفتم که آرام و قرار ندارم، همه‌جا هستم و هیچ‌جا نیستم، بالا و پایین می‌شوم، پخش و پلا می‌شوم، اوج می‌گیرم، سقوط می‌کنم، عقب می‌نشینم، سرگشته و گمشده‌ام، و در میانه‌ی همه‌ی این احوال، تلاش می‌کنم به حسی هرچند گذرا از سکون و آرامش‌خاطر نیز دست یابم.

پرنده به پرنده؛ آن لاموت
 
پرسید: «چگونه‌ای؟»
‏گفت: «چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تخته‌ای بمانند؟»
‏گفتند: «صعب باشد.»
‏گفت: «حال من هم چنین است.»

‏"تذکرة‌الاولیا"
 
چیه این آدمیزاد که دو روز خونه باشی دیگه دوس نداری بری بیرون و دو روز بیرون باشی دیگه دوس نداری بری خونه
 
درون دره ای عمیق در انتهای آسمان گیر افتاده‌ام
نه سقوط می‌کنم و نه پرواز
کسی در این مقبره نیست و من خودم را دفن می‌کنم
زیر تمام نشدن‌ها، نیامدن‌ها، ندیدن‌ها، نشنیدن‌ها و ...
 
ازدرون طوفانی ام اما ظاهرم آرامِ
 
تمامی حال خوبم را او كشته‌است شده‌ام یه روانی ناآروم بدون هیچ انگیزه‌ای
 
سلام نثر، حال من خوبست تو چطوری؟!
از من مخواه جدی باشم که جدی بودنم مرا می‌کشد! pesar_{"
 
“این جهان وقتی مرا می‌فهمد
که دیگر از من نسترن روئیده است”
 
عقب
بالا پایین