به او گفتم که آرام و قرار ندارم، همهجا هستم و هیچجا نیستم، بالا و پایین میشوم، پخش و پلا میشوم، اوج میگیرم، سقوط میکنم، عقب مینشینم، سرگشته و گمشدهام، و در میانهی همهی این احوال، تلاش میکنم به حسی هرچند گذرا از سکون و آرامشخاطر نیز دست یابم.
پرسید: «چگونهای؟»
گفت: «چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تختهای بمانند؟»
گفتند: «صعب باشد.»
گفت: «حال من هم چنین است.»
"تذکرةالاولیا"