باز هم شب شد و این فکرِ تو درگیرم کرد
از خودم خسته ام و از زنـدگی ، سیرم کرد
من و هرلحظه به فکرِتو نشستن تاصبح
من و این ساعت واین ثانیه ها پیرم کرد
معنیِ سـاده ی احساسِ مـرا، درک نکرد
و چـه آسوده و بی واهمـه، تفسیرم کرد
در خـودم گم شده ام یک نفر انگار از من
مثـلِ صـدهـا شدنِ آینـه، تصویـرم کرد
بغلم کن کـه در این شعر خودم را نکُشم
بغلم کن کـه زمین، جای تـو زنجیرم کرد