محفل ادبی [ بهش بگو ... ]

بهش بگو ...
فریاد زدم
بارها و بارها
اما تو نشنیدی چون در قلبم فریاد زدم دوستت دارم.. :aiwan_light_heart:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهش بگو..
در تاریکی های شب
چشمانم تار میبیند
ستاره ی درخشانم را
اما اگر باشد کنارم
مگر میتوانم ستاره ی درخشان را نبینم؟
برگرد و کنار من باش
بی تو شب های من مرا به کوری میبرند:star2:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو نیز بیا یارا
‏تا یار شوی ما را
‏زیرا که ز جان ما
‏جان تو نشان دارد...

‏⁧ [مولانا]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تموم شد..
بهش بگو..
همه چی تموم شد..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیوونه.
من به خودم قول خیلی چیزها رو دادم ولی...
قول تو رو نه.
میدونی؟
کاش میتونستم درست کنم همه چیز رو. دیره خیلی دیر.
شاید اصلا نبینی من رو..
اما، چیزی که برای من نیست، دیگه نیست.
چه خودم رو اذیت کنم و چه تلاش کنم...
نیستی دیگه..
همین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به قول گفتنی...

برای داشتن کسی در زندگی‌ام سماجت نمی‌کنم. پرنده‌ای که سهم من نباشد، برایش قفس هم بسازی، می‌رود …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هوا ابری بود.
بی‌خیال درد..
بدون چتر..
بر زیر باران رفت، قطره‌های باران بر صورتش سُر خوردند. زهر خند بود که بر ل*ب داشت. اشک هایش سنگ شده بودند. دریای چشمانش طوفانی بود..
+خیلی وقته که این من.. دیگه منِ سابق نشده

دیوونه..
منِ الان خیلی وقته منِ سابق نشدم.
دلیل حال نه چندان خوبم.. خودتی..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‌هیچ عیبی نیست، ما را نیز گاهی یاد کن ..

- وحشی بافقی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
واسه خنده رو لباش همه ی زندگیمو میدم!
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین