چه کسی میفهمد؟
که چرا آسمان شب ما سوته دلان بارانیست؟
و چرا غمکده ها
همه کاشانه ی ماست؟
و چرا باغچه های دلمان
خالی از پیچک نیلوفر ویاس است هنوز؟
ناله های دل ما را چه کسی میشنود؟
اشک هامان را در نیمه ی شب
چه کسی میبیند؟
و چرا می گوییم:
زندگی ریشه ی سست گیاهی بی برگ
در دل کوه یخ است
وآسمان
از برای غم تنهایی ما می گرید؟ ...