از وقتی که یادمه همیشه اول بقیه مهم بودن بعد خودم
از کوچیکترین رفتارها و شرایط گرفته تا شرایط سخت
مثلا اگر شب بود و من خوابم نمیومد هیچوقت برق اتاقو روشن نمیزاشتم
یا اگر از غذایی خوشم نمیومد برای اینکه طرف ناراحت نشه به زور هم شده غذا رو میخوردم
اینا ی مثال کوچیکن و جزئی و شاید مسخره که با شنیدنش بقیه بگن خب ک چی!
ولی منی ک تو این شرایط بودم و آدم های خودخواه اطرافم رو دیدم متوجه ام و برام این مسئله روز ب روز اونقدر بزرگتر شد که دیگه منی وجود نداشت که بخواد دوم باشه.
من داشتم له میشدم زیر خودخواهی اطرافیانم و تلنگری ک بموقع زده شد نجاتم داد از این شرایط.
این که میگم نجات هنوز تو انتخاب واژه برای توصیفش دو دلم
هنوز نمیدونم واقعا نجات پیدا کردم یا منم شدم مثل همون آدم های خودخواهی ک همیشه باعث رنجشم شدن !
و همین باعث شده که حال دلم خوب نباشه از راهی که انتخاب کردم .
لعنت به فرهنگی که همیشه سعی کرد مارو فداکار و از خودگذشته بار بیاره، که حالا تا بخوام خودمو تو اولویت بزارم بابد بار عذاب وجدانی رو بکشم که از شرایط قبلی سخت تره .
خسته م.
۲۲
تیر
۱۴۰۰