در خاندان رزمآراها، دختر داشتن به معنای فلاکت بود. گویا دوره ۲۰۲۵ درحال تغییر و کمکم مردم شبیه به کافران دوران پیامبران شده بودند؛ البته شروع این طرز فکر احمقانه فعلا از خاندان رزمآراها بود. آنها این عقیده را داشتند که دخترها فقط موجب نحسی خانواده میشوند و کسی که دختر داشته باشد باید دخترش را زنده زنده خاک کند یا سرش را زیر آب کند.
مری عروس خانواده رزمآراها با چهار فرزند پسر دوباره طعم بارداری را چشید؛ اما این حاملگیاش فرقهایی داشت.
روزها پشت هم سپری میشد، ماه ششم، ماه هفتم و ماه هشتم را سپری کرد و به ماه نهم رسید. تمامی سونوگرافیهای تهران را از سر گذراندند و حتی به خارج کشور هم پناه بردند؛ اما به نظر آنها همه دکترها یه مشت آدم بیمصرف و بدرد نخور هستند. بچهی آنها باید پسر میبود. همهی دکترهای ایران؛ حتی دکترهای آمریکا و ایتالیا و انگلیس هم به دروغ میگویند فرزند آنها دخترست نه پسر!
بعد از پرس و جوهای فراوان دکتر جدیدی را پیدا کردند و از قرار معلوم از نظر آنها یک دکتر خوب و به قولی دکتر سر به دری بود.
بلیط هواپیما را گرفتند و به همراه شوهرش کیارش و چند بادیگارد عازم ترکیه شدند؛ هواپیما فرود آمد و آنها به سمت مطب دکتر راهی شدند، اما نمیدانستند جنین داخل شکم خانم مری پسر بشو نیست.
دکتر عینکاش را دستی کشید و گفت:
- بچتون دختره!
کیارش اینبار عصبی داد زد:
- اینا چه دکترهای بیمصرف و پول حروم کنی هستند؟ کی بهتون مدرک دکتری میده؟ بچه من پسره نه یه دخترِ نحس!
خانم مری بعد از حرف شوهرش رو به دکتر اخمالو میکند و میگوید:
- نمیشه تغییر جنسیت داد؟
حرف احمقانهاش تمام نشده بود که جیغی از درد کشید.
بچهی آنها خیلی زودتر از وقتش به دنیا آمد، گویا دخترک عجله زیادی به پا گذاشتن در این دنیای پر فلاکت را داشت.
مری و کیارش تنفر زیادی از آن نوزاد تازه به دنیا آمده داشتند؛ اما جای تعجب داشت که بزرگ خاندان، کسی که از همه بیشتر تنفر زیادی به فرزند دختر داشت، جذب چشمهای دورنگ آن فرزند دختر شده بود، چشمهایی که یکی آبی و دیگری سبز رنگ بود.