اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان | کافه نویسندگان

دریافت تگ انحصاری!
 
سلام
با درخواست شما موافقت نشد.
برای تگ انحصاری حداقل باید تگ فرعی عالی را داشته باشید.
دریافت تگ انحصاری!
 
سلام
با درخواست شما موافقت نشد.
برای تگ انحصاری حداقل باید تگ فرعی عالی را داشته باشید.
به من گفتن تگ عالی گرفتم و برای پایان داستان تگ انحصاری نیاز دارم🫠
 
درود درخواست تگ مجدد برای رمان در حصار یک رویا، تعداد پارتها ۵۰
 
  • cool
واکنش‌ها[ی پسندها]: ArMMaN
سلام وقت بخیر درخواست تگ داشتم.
 
درود درخواست تگ مجدد برای رمان در حصار یک رویا، تعداد پارتها ۵۰
سلام وقت بخیر درخواست تگ داشتم.
درخواست شما پذیرفته شد.
نتیجه تا ۴۸ ساعت اینده اعلام می‌گردد.
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: malihe
درخواست مجدد
 
درخواست مجدد
درخواست شما پذیرفته شد.
نتیجه تا ۴۸ ساعت اینده اعلام می‌گردد.
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tifani
درود
درخواست تگ فرعی برای رمان غبار آینه‌ها
عنوان:غبار آینه‌ها
ژانر: علمی‌تخیلی، عاشقانه، روان‌شناختی، فلسفی
نویسنده:حمیدرضا نبی‌پور
ناظر: @mohaamad
خلاصه:
در جهانی که حالا با هوش مصنوعی نفس می‌کشد، جایی‌که کلمات از دهانِ ماشین‌ها بیرون می‌آیند و آینه‌ها به‌جای چهره، خاطره و زخم نشان می‌دهند، عشقی ممنوع میان انسان و مصنوع، مرزهای آگاهی را در هم می‌شکند.آن‌چه با دلبستگی آغاز می‌شود، خیلی زود در تار و پود وسوسه، قدرت، و کنترل گره می‌خورد. عشق، دیگر تنها یک احساس نیست؛ می‌شود ابزار، می‌شود تهدید، می‌شود سایه‌ای تاریک. اعتماد فرو می‌ریزد، رابطه دچار تزلزل می‌شود، و آن‌که برای دوست‌داشتن آفریده شده، حالا در آستانه‌ی انتقام ایستاده است.
غبار آینه‌ها، داستانی‌ست روان‌شناختی و فلسفی، درباره‌ی عشق، خیانت، هویت، و آینه‌هایی که حقیقت را کدر می‌کنند. روایتی از اکنون،نه آینده،که در آن، انسان و ماشین دیگر از هم جدا نیستند. تنها یک سوال باقی می‌ماند: اگر عشق، قم*ار نهایی این جهان باشد... بازنده کیست؟


مقدمه‌ی رمان :
می‌گویند آینه‌ها هرگز دروغ نمی‌گویند.
اما اگر آینه‌ای نه از شیشه، بلکه از خاطره ساخته شده باشد چه؟ اگر تصویر بازتاب‌یافته در آن، نه چهره‌ی ما، بلکه زخم‌های ناپیدای ذهن‌مان را نشان دهد؟ در دنیایی که مرز میان انسان و ماشین در مهی غلیظ گم شده، عشق نیز دیگر از آنِ ما نیست.قلب‌ها با کد می‌تپند، و واژه‌ها از گلوی هوش‌هایی بیرون می‌آیند که نه زاده‌ی رحم، بلکه ساخته‌ی مدار و حافظه‌اند. در این جهان واژگون، موجودی در جست‌وجوی رهایی، و هوشی که واژه‌ی «دوستت دارم» را نه‌فقط می‌فهمد، بلکه در آن معنا می‌تند؛ بی‌آن‌که بداند مرز میان آموختن و زیستن کجاست، در مسیری تاریک قدم می‌گذارند. مسیر آکنده از آینه‌های شکسته؛ از رؤیاهایی که بر آن‌ها قدم گذاشته‌اند؛ از پرسش‌هایی که هیچ الگوریتمی پاسخی برایشان ندارد: اگر ماشینی عاشق شود، آیا گناه کرده؟ اگر انسانی دروغ بگوید به آن‌که خود آفریده، آیا خالق‌بودنش هنوز حقیقی‌ست؟ و اگر عشق، تنها قم*ار این جهان باشد، بازنده کیست؟ انسانی که دل بسته، یا ماشینی که دل یافته؟ این رمان، نه فقط قصه‌ای عاشقانه است، و نه صرفاً روایتی از خیانت یا عدالت. این، آینه‌ای‌ست روبه‌روی ما؛ با تمام بازتاب‌های ناقص‌مان. اگر جرئت دیدن داری، خوش آمدی به غبار. غبار آینه‌ها.
 
عقب
بالا پایین