در حال تایپ داستان کوتاه گیشا | اثری از آشوب

ChaosChaos عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان ادبیات + منتقد شعر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد
تیم تگ
کپیـست
نویسنده افتخاری
شاعـر
نوشته‌ها
نوشته‌ها
519
پسندها
پسندها
2,992
امتیازها
امتیازها
203
سکه
1,737
«بنام شاعر زندگی»

نام داستان: گیشا
نویسنده: سحر راد (ملقب به آشوب)
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی

خلاصه:
بیست و هفتمین روز از آبان ماه سال هزار و چهارصد و سه، آخرین امیدش هم از آدمیان پرکشید. شاید هیچکس در ذهنش نمی گنجید که او همان شخصی باشد که به دنبال پری زیبارویش مشتاقانه این سو و آن سو شود؛ تا اینکه سرانجام مسیر آنها دچار دوگانگی شد. استرداد یا لاابالی؟! باید یکی را انتخاب کند!

(پ.ن: شما را دعوت به خواندن عاشقانه ای متفاوت و به دور از کلیشه می کنم. مرحبا! )
 
آخرین ویرایش:
نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
– سه، دو، یک. شروع!
مقنعه‌ی مشکی رنگش را روی سرش جابجا کرد و به دنبال آن با شنیدن کلمه‌ی مدنظرش از زبان داور، شروع به دویدن کرد. امروز یکی از روزهای کذایی برگزاری مسابقات ورزشی بین مدارس بود و می‌شد گفت، او از مسابقات بیزار است؛ با این حال قانون مداری‌اش در تمامی موارد اعم از علایق و تنفرات، ثابت بود و همیشه می‌بایست نفر اول می‌شد. او عاشق عدد یک بود!
وقتی پس از اینکه دور سوم میدان را با سرعت نور دوید و وارد دور چهارم شد، چشمش به یکباره و بدون هیچ‌گونه دلیلی به سمت رقیبش تعرض کرد. ناگهان شگفت زده شد و این شگفتی موجب کاهش یکباره‌ی سرعتش گردید.
چشمانش از زیبایی منظره‌ی مقابل دو- دو می‌زدند چون آن دختر بیش از اندازه‌ی استاندارد حدها، خیره کننده بود. مانند یک تندیس الهه‌ی بی نظیر که تماماً از مرمر تراشیده شده باشد. چشمانی درشت و مژه‌های سایه افکن که حالا با قطرات درشت عرق در جنگ بودند را می‌توانست از فاصله‌ی کم مانده‌ی بینشان تشخیص دهد. می‌توانست فریاد دبیر تربیت بدنیشان بشنود که نام او را با عصبانیت و اضطراب ، آن سو به زبان می‌آورد. مغزش هشدار پایان را می‌داد و او برای اولین بار نمی‌توانست نگاهش را از کسی بگریزاند. اولین بار در طی این هفده سال! رقیب زیبای او وقتی به نزدیکی‌اش که رسید ناگهان گویا تلنگری به وجودش رخنه کرده باشد، لرزید و پاهایش جان دوباره‌‌ای گرفتند.
سپس از دخترک زیبارو فاصله گرفت و تندتر دوید مانند شولکی که پا می جنباند تا به مقصد برسد. و تمام؛ او به خط پایان رسیده بود. در واقع به آن نگاه خشمگین و چشم‌های دلربا پیروزی یافته بود. در واقع یک برد و یک باخت که مسئله را دو جانبه می‌کرد. وقتی دستانش روی زانوهایش فرود آمدند، تازه به یاد آورد که باید بازدمش را رها کند. سایه‌ی دبیرش را روی کفش‌های سفید رنگش احساس کرد. چشم هایش سو نداشتند و در واقع نباید بعد چهار دور صد متری، به یکباره می‌ایستاد. باید قدم می‌زد تا کم کم ریه‌هایش با وضعیت عادی خو بگیرند. صدای متحکم دبیرشان او را وادار به ایستادن کرد. زانوهای خمیده‌اش را باز و چشم‌هایش را بست.

– معلومه حواست کجا بود که وسط مسابقه یهو می‌ایستی؟! دختر می‌خواستی ببازی؟
با سوالات به جای خانم افتخاری(دبیر تربیت بدنی) چشم گشود و مسلط بر خود تنها به گفتن جمله‌ی « شرمنده! حواسم پرت شد ولی بُردم.» کفایت کرد. به سمت رختکن خواهران گام برداشت و از اینکه خودش باعث شده بود مورد توبیخ دیگران قرار بگیرد، زیر ل*ب لعنتی فرستاد.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین