ناگهان کتابی را می یابی که می بینی زندگیته لحظه لحظه ش خط به خط...
 
سوزشِ چشم من از لذتِ زیباییِ توست
خیره بودم به تو و پلک زدن یادم رفت...
 
آمدی حالِ مرا سخت بگیری بروی؟
زخمِ احوالِ مرا دست بگیری بروی؟
قول دادی که بیایی به دلم سر بزنی!
بعد از آن گر نفسی، هست، بگیری بروی... .🥀
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
اشکها را پشت لبخندی مخفی میکنیم که خیلی درد میکند و هیچکس نمی‌فهمد...
ما را درد همین نفهمیدنها میکشد؛ نه زخم‌ها...



 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
در دل شب، صدای باران بود،
خاطره‌ات کنار این جان بود.
رفتی و ماند عطر رویایت،
در نفسِ خسته‌ی خیابان بود.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
ماه اگر افتد به دامان شبم،
روشنی از نام تو می‌طلبم.
ساکت و آرام چو نسیمِ سحر،
می‌وزد یادت به دلِ بی‌خبر.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 50)
عقب
بالا پایین