ناگهان کتابی را می یابی که می بینی زندگیته لحظه لحظه ش خط به خط...
 
سوزشِ چشم من از لذتِ زیباییِ توست
خیره بودم به تو و پلک زدن یادم رفت...
 
آمدی حالِ مرا سخت بگیری بروی؟
زخمِ احوالِ مرا دست بگیری بروی؟
قول دادی که بیایی به دلم سر بزنی!
بعد از آن گر نفسی، هست، بگیری بروی... .🥀
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 49)
عقب
بالا پایین