من نگویم ک مرا از قفس ازاد کنیدتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
قفسم برده ب باغی و دلم شاد کنید
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من نگویم ک مرا از قفس ازاد کنیدتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
من نگویم ک مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده ب باغی و دلم شاد کنید
در بهای بوسه جانی طلبدیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در بهای بو*سه جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
دی دی ای دل ک غم عشق دگربار چ کردثمری گر ندهد آه فغان خواهد داد
اثری گر نکند ناله دعا خواهم کرد
دی دی ای دل ک غم عشق دگربار چ کرد
چون بشد دلبرو با یار وفادار چ کرد
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادنددست از طلب ندارم تا کار من برآید
یا تن رسد به جانم یا جان ز تن برآید
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
تاب بنفشه میدهد طره (تره)؟؟ مشکسای توآن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیدهء خون گرفته، بیرون شد و رفت
تاب بنفشه میدهد طره (تره)؟؟ مشکسای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو