هزار جهد نودم که سر عشق بپوشمتو دانی چه کردی بدین پنج ماه
بر این دشت با خوار مایه سپاه
نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم
هزار جهد نودم که سر عشق بپوشمتو دانی چه کردی بدین پنج ماه
بر این دشت با خوار مایه سپاه
مباد این جهان بی سر و تاج شاههزار جهد نودم که سر عشق بپوشم
نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم
هر که در این بزم مقرب تر استمباد این جهان بی سر و تاج شاه
تو باشی هماره ورا پیشگاه
دگر نیمهی روز، دیگر گروههر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند
هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیمدگر نیمهی روز، دیگر گروه
بکوشند تا شب برآید ز کوه
من امروز جنگ آورم با سپاههر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغو*ش کنیم
همى گویم دلا گر رنج یابىمن امروز جنگ آورم با سپاه
تو با پیل و با کوس در قلبگاه
یکی گرز همچون سر گاومیشهمى گویم دلا گر رنج یابى
روا باشد که روزى گنج یابى
یکی گرز همچون سر گاومیش
سپاه از پس و نیزهدارانش پیش
دلیران همه دست کرده به کش
شانهات را دیر آوردی، سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد..