تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد
 
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
دیده آبله را هر مژه از نیشترست
 
مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد
که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد
 
مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد
که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد
دارد تمام عشق من از دست می رود

انگیــزه های زیستن از دست می رود
 
در مَحضَرَش نه‌جایِ دَلیل‌ست‌و فَلسفه
زانو زده‌ست عقلِ‌گِران در مَصافِ عشق
 
در مَحضَرَش نه‌جایِ دَلیل‌ست‌و فَلسفه
زانو زده‌ست عقلِ‌گِران در مَصافِ عشق
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
 
عقب
بالا پایین