موج را آیا توان فرمود ایست؟دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
سيد محمد علي آل مجتبي
یاد رخسار تو را در دل نهان داریم مادل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
هر جا نقش پاي تو بر خاک مانده است عشقت مرا به خاک همانجا کشانده استدنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
#حافظ
تو در دل،من ز هجرت در فغان مانم زليخا راهر جا نقش پاي تو بر خاک مانده است عشقت مرا به خاک همانجا کشانده است
بهادر يگانه
من این دانم که مویی می ندانمهرشکستی
قصه ای
دارد
صدایی
نیز هم....
من بی تو در غریب ترین شهر عالمممن این دانم که مویی می ندانم
بجز مرگ آرزویی می ندانم
میبینمت ز دورمن این دانم که مویی می ندانم
بجز مرگ آرزویی می ندانم
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیممیبینمت ز دور
و دلم میتپد به شوق
می بینی ام برابر و سر بر نمیکنی...
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست...در مذهب ما باده حلال است ولیکن
به روی تو ای سرو گل اندام حرام است
حافظ
تو همانی که توانی بکشانی دل ما را به جهانی که دلم میخواهدتقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست...
فاضل نظری