پایان جلد اول رمان زعم و یقین
آب دهانش را به سختی قورت داد. توانایی پس زدن بغضش را نداشت. با بغض ادامه داد:
- بعد از به دنیا اومدن پرهام مادرم مریض شد. مدام سرفه میکرد و تنگیِ نفس داشت. دکتر که رفتیم و عکس و آزمایش داد معلوم شد سرطان ریه داره.
با پشت دست به صورت خیس از اشکش کشید. احتشام دست روی دستان لرزانش گذاشت.
- اگه حالت بده دیگه نمیخواد بگی.
سر بالا انداخت. حالا که تا اینجا را گفته بود باید تا انتها میرفت. نفس لرزانی کشید و بریده بریده ادامه داد:
- داروهاش گ... گرون بود؛ هرچی میجنبیدم، باز پول کم میاوردم. به هر دری زده بودم تا پول جور کنم، اما نشد. تا این... که دوستم بهم پیشنهاد داد، تا با کلک از مردها...
باتشکر از اعتماد شما به مجموعه کافه نویسندگان
اثر شما به تالار ویرایش منتقل خواهد شد
اثر شما به تالار ویرایش منتقل خواهد شد