دلنوشته‌ی پژواک دریغ| به قلم ریپر

اقیــانــــــوس

مدیرتالارعلوم‌+شایعه‌نویس+آز تدوینگر‌ومترجم
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
ژورنالیست
رمان‌خـور
گوینده
مقام‌دار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,134
پسندها
پسندها
21,191
امتیازها
امتیازها
813
سکه
11,098

به نام سکوتی که فریاد می‌زند
اثر: پژواک دریغ
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: تراژدی. فلسفی

دیباچه:
در این پهنه‌ی حیرت‌زای ادراک، جایی که هر واقعه سایه‌ای از امکانِ گمشده است، می‌کوشم تا از خندق‌های سکوت عبور کنم. این مرثیه نه بانگِ ناله‌ای رها شده که نقشِ برجا مانده‌ی حضوری است که در آستانه‌ی تجلی، به عدم بازگشت. این سطور، ادای دین به لحظه‌هایی است که در خلوتِ نَفَس، به رنگِ شفق متجلی شدند و هرگز به روز تبدیل نگشتند.
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سکوتِ مفرطِ این اتاق، پژواکِ گمشده‌ی صداهایی‌ست که هیچ‌گاه مجالِ ظهور نیافتند؛ بارِ سنگینی از آنچه می‌توانست باشد، بر شانه‌هایم سنگینی می‌کند. گویی روح در قفسِ تن، زندانیِ سایه‌های محال است.
 
آخرین ویرایش:
در دالان‌های خاطره سایه‌هایی می‌رقصند که دیگر جسم ندارند؛ پیکرهایی از جنسِ بخارِ صبحگاهی که به محضِ لمس از کف می‌روند. گام‌ها بر زمینِ امروز وزنی از دیروز را حمل می‌کند، باری که ستون فقراتِ هر رویا را خمیده ساخته است. این راهروهای بی‌انتها شاهدِ ایستادن‌های طولانی در مقابلِ درهایی بودند که هرگز گشوده نشدند. سکوتِ دیوارها، انعکاسِ پژواکِ صدایی است که در گلوگاهِ زمان، مدفون گشته است.
 
آخرین ویرایش:
بذرِ امید در خاکِ انتظار کاشتیم اما محصولِ ما، خارِ یادِ وعده‌های دور بود؛ میوه‌هایی که فقط در عالمِ خیال طعمِ شیرینی داشتند. تماشای آسمانی که اکنون حکایت از پرندگانی دارد که بال‌هایشان را در آشیانِ تردید پنهان کرده‌اند. انگار جهان، دفترچه‌ای است که برگ‌هایِ حیاتی‌اش نانوشته باقی مانده‌اند. هر تپشِ قلب ضربه‌ای است بر طبلِ فروپاشیِ لحظه‌های نَیامده.
 
آخرین ویرایش:
در جستجویِ انعکاسِ نوری بودیم که در استخری از غبار ته‌نشین شده‌بود؛ نوری که شاید هرگز متعلق به این برکه نبوده است. عمقِ دریاچه‌ها، رازِ پنهانِ ستاره‌هایی را در خود می‌پروراند که از مدارِ خود رانده شدند. ما میراث‌دارِ سایه‌های بلندِ درختانی هستیم که هیچ‌گاه میوه ندادند. این ردِ پاها بر شن‌هایِ ساحل، تنها نشانه‌ای است از سفری که مقصدی برایش تعیین نشده بود.
 
آخرین ویرایش:
زمان رودخانه‌ای است که جریانش از ما می‌گذرد اما ما همچنان در ساحلِ گذشته ایستاده‌ایم، با دستانِ تهی از سنگ‌ریزه‌هایِ درخشانِ حال. پل‌هایی که ساختیم، تنها تا نیمه‌ی مسیرِ تردید پیش رفتند و فرو ریختند. خاطراتِ خوش همچون نقشِ برجسته‌ای بر سنگ در اثرِ بارانِ اشک، کم‌رنگ شده‌اند. این تکرارِ بی‌پایانِ غروب‌ها، رنگی از ابدیتِ ناخواسته را به روزگار بخشیده است.
 
آخرین ویرایش:
پنجره‌هایِ بسته مرز میانِ اکنون و آنجا هستند؛ مرزی که عبور از آن، نیازمندِ کلیدی است که در صندوقچه‌ی فراموشی مدفون است. هر بار که نسیمی از یاد می‌وزد، پرده‌هایِ سنگینِ غفلت را به لرزه می‌اندازد. ما در تالاری از آینه‌هایِ شکسته ایستاده‌ایم که هر تکه، تصویرِ مخدوشی از حقیقتِ گمشده را بازمی‌تاباند. این انزوایِ نجیبانه، تنها پناهگاهِ روحِ خسته است.
 
آخرین ویرایش:
کتابی را گشودیم که صفحاتِ انتهایی‌اش، با خونِ اصرار نوشته شده‌بودند؛ داستانی که پایانش در پرده‌ای از ابهام پیچیده شده‌است. انگشتان‌مان بر رویِ خطوطِ ناتمام می‌لغزند، در جستجویِ کلمه‌ای که پیمانِ تکمیلِ جمله را بسته‌بود. این سکوتِ ممتد وزنی بیش از فریاد دارد؛ سنگینیِ هزاران جمله‌ی ناگفته در حنجره‌ی زمان. ما بذرِ کلماتِ قصار را کاشتیم اما علف‌هایِ هرزِ سکوت روییدند.
 
آخرین ویرایش:
نقشه‌ای قدیمی در دست داریم که مسیرها بر آن با جوهرِ ابرهایِ بارانی ترسیم شده‌اند؛ مسیری که به هیچ نقطه‌ی جغرافیایی ختم نمی‌شود. قدم‌هایمان، ما را به مرکزِ دایره‌یِ نخست بازمی‌گرداند جایی که وهمِ حرکت، حقیقتِ سکون را می‌پوشاند. نورِ چراغ‌هایِ دوردست تنها وهمِ رسیدن به بندری امن را در ذهن می‌پروراند. این تداومِ حیرت، خود به تنهایی یک مقصد شده‌است.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 55)
عقب
بالا پایین