Gemma
مدیر ارشد بخش کتاب+مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
طـراح
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
گوینده
نویسنده رسمی رمان
بله بله درست است! به طور قطع درست است. سری تکان میدهم و یکی از پاهایم را در هوا تکان میدهم، انگار سنگی فرضی را پرتاب میکنم و با حرکتی سریع نگاهش را به خود جلب میکنم. سرم را بالا میآورم، نفسهایم کوتاه و پر تپش است اما محکم میپرسم:
- منتظر چی هستی؟
عرفان، آنقدر محتاط و آرام رفتار میکند که انگار ایستادنم، همین حرکات ظاهراً کوچک، برایش غیرقابل پیشبینی شده و کمی ترس در چشمهایش میدرخشد. میگوید:
- باید منتظر چی باشم؟
به آرامی نزدیکتر میشوم و میگویم:
- چرا اون بشکن کوفتیتو نمیزنی؟
در گوشش دو بار بشکن میزنم و با لحن تندتر ادامه میدهم:
- چرا حافظهی لعنتیمو پاک نمیکنی؟ فکر میکنی خوشم میاد خاطرات تهوعآوری که تو ذهنم ازت دارمو تحمل کنم؟
صدای شکستن قبلش را میشنوم. خب به جهنم!
مقابل چشمش دوباره بشکن میزنم، طوری که ضربهی انگشتانم روی گوشش صدای تیزی ایجاد میکند. ناگهان دستم را عقب میکشم و با تمام نفسم فریاد میزنم:
- پاکشون کن عرفان! عجله کن!
ماتش برده است، حتی پلک هم نمیزند. هیچ حرکت دفاعی یا پاسخی ندارد.
- چرا دوباره حافظهمو پاک نمیکنی که بزدلیت رو بیشتر به چشم ببینم؟
صدایم تهدیدآمیز و آمیخته با تحقیر است. اوه، دارم تحریکش میکنم؟ البته که میکنم. با همین عصبانیت میخواهم او را به چالش بکشم. آیا او ذرهای شرم یا مردانگی در وجودش دارد؟ نمیدانم. نفسهایش کوتاه میشود و میپرسم:
- تا کی میخوای اینکار رو کنی؟
و خوب میدانم جوابی برایش ندارد.
- مگه هیپنوتیزم عوارض نداره؟
ابروهایش بالا میرود و نگاهش کمی ترسیده و گیج میشود. خب، هر آدم خنگی هم میداند هیپنوتیزم عوارض دارد. میپرسم:
- دوست داری منو بکشی؟
بالاخره صدایش در میآید:
- اگه توسط یه متخصص انجام بشه خطری نداره.
حالا اسم خودش را متخصص میگذارد؟ متخصص در چه؟ در گند زدن به زندگی من؟
- هیپنوتیزم هیچوقت نمیتونه کسی رو مجبور به کاری کنه که خلاف ارادهاش باشه.
پس هر شب قبل از خواب، او خودش را در این خیال گم میکند که من با خواست خودم هفت ماه همسرش بودهام و لحظات عاشقانهمان خالصانه و واقعی بودهاند.
میخندم، اما خندهای تلخ و پر از تمسخر. آنقدر بلند نیست که گوشهایش را آزار بدهد، اما به اندازهای هست که غرورش را سوراخ کند.
- اینطوری خودتو گول میزنی؟ هیپنوتیزم هیچوقت کسی رو مجبور نمیکنه؟ پس چی شد که من الان اینجام؟ چی شد که هفت ماه از عمرمو با تو تلف کردم، بدون اینکه حتی بفهمم واقعاً کی هستم؟
ل*بهایش میلرزند، نگاهش را از من میدزدد، مثل پسربچهای که وسط دروغ گیر افتاده.
- منتظر چی هستی؟
عرفان، آنقدر محتاط و آرام رفتار میکند که انگار ایستادنم، همین حرکات ظاهراً کوچک، برایش غیرقابل پیشبینی شده و کمی ترس در چشمهایش میدرخشد. میگوید:
- باید منتظر چی باشم؟
به آرامی نزدیکتر میشوم و میگویم:
- چرا اون بشکن کوفتیتو نمیزنی؟
در گوشش دو بار بشکن میزنم و با لحن تندتر ادامه میدهم:
- چرا حافظهی لعنتیمو پاک نمیکنی؟ فکر میکنی خوشم میاد خاطرات تهوعآوری که تو ذهنم ازت دارمو تحمل کنم؟
صدای شکستن قبلش را میشنوم. خب به جهنم!
مقابل چشمش دوباره بشکن میزنم، طوری که ضربهی انگشتانم روی گوشش صدای تیزی ایجاد میکند. ناگهان دستم را عقب میکشم و با تمام نفسم فریاد میزنم:
- پاکشون کن عرفان! عجله کن!
ماتش برده است، حتی پلک هم نمیزند. هیچ حرکت دفاعی یا پاسخی ندارد.
- چرا دوباره حافظهمو پاک نمیکنی که بزدلیت رو بیشتر به چشم ببینم؟
صدایم تهدیدآمیز و آمیخته با تحقیر است. اوه، دارم تحریکش میکنم؟ البته که میکنم. با همین عصبانیت میخواهم او را به چالش بکشم. آیا او ذرهای شرم یا مردانگی در وجودش دارد؟ نمیدانم. نفسهایش کوتاه میشود و میپرسم:
- تا کی میخوای اینکار رو کنی؟
و خوب میدانم جوابی برایش ندارد.
- مگه هیپنوتیزم عوارض نداره؟
ابروهایش بالا میرود و نگاهش کمی ترسیده و گیج میشود. خب، هر آدم خنگی هم میداند هیپنوتیزم عوارض دارد. میپرسم:
- دوست داری منو بکشی؟
بالاخره صدایش در میآید:
- اگه توسط یه متخصص انجام بشه خطری نداره.
حالا اسم خودش را متخصص میگذارد؟ متخصص در چه؟ در گند زدن به زندگی من؟
- هیپنوتیزم هیچوقت نمیتونه کسی رو مجبور به کاری کنه که خلاف ارادهاش باشه.
پس هر شب قبل از خواب، او خودش را در این خیال گم میکند که من با خواست خودم هفت ماه همسرش بودهام و لحظات عاشقانهمان خالصانه و واقعی بودهاند.
میخندم، اما خندهای تلخ و پر از تمسخر. آنقدر بلند نیست که گوشهایش را آزار بدهد، اما به اندازهای هست که غرورش را سوراخ کند.
- اینطوری خودتو گول میزنی؟ هیپنوتیزم هیچوقت کسی رو مجبور نمیکنه؟ پس چی شد که من الان اینجام؟ چی شد که هفت ماه از عمرمو با تو تلف کردم، بدون اینکه حتی بفهمم واقعاً کی هستم؟
ل*بهایش میلرزند، نگاهش را از من میدزدد، مثل پسربچهای که وسط دروغ گیر افتاده.