در حال ترجمه ترجمه داستان تیاگو | ژینا

zhinazhina عضو تأیید شده است.

مدیر روابط عمومی + مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ژورنالیست
کپیـست
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,116
پسندها
پسندها
7,369
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,394
عنوان: تیاگو
عنوان اصلی: Tiago
نویسنده:Reily Garrett
ژانر: عاشقانه
مترجم: ژینا
ناظر: @دلارامـــ!
خلاصه:
به زودی قرار میگیرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
پارت 1:

سایه‌های وهم‌انگیز روی کاشی‌های کف آرام خزیدند و کم‌کم در لکه‌ای تیره و رو به گسترش یکی شدند، طوری که با بستن درِ پشتی توسط بری‌یل، آشپزخانه در تاریکیِ آرامش‌بخشی فرو رفت.

او از یک روز طولانیِ کار با میکروب‌ها برگشته بود، کاری که خستگی عجیبی در چشم‌هایش گذاشته بود؛ خستگی‌ای که دلش می‌خواست بی‌هیچ درنگی دور بریزد و جایش را به سفری بدهد طولانی، جایی دور، که همسایه‌هایش از شاخه‌ها آویزان باشند، موز بخورند و آزادانه میان تاک‌های سبز و بلند بپرند و بازی کنند.
آخرین روز کاری پیش از مرخصی همیشه با چند کار ناتمام همراه بود که باید در لحظه‌های آخر سر و سامان می‌گرفتند. بدتر از آن، رئیس مزاحم و بی‌شرمش برای صدمین بار سعی کرده بود به او نزدیک شود، بی‌آن‌که معنای «نه» را درک کند. شاید اگر چند سوسک شاخ‌بلند در جعبه‌ نهارش می‌گذاشت، نظرش درباره‌ی زن‌ها که لابد در ذهن او همچون خرگوش‌هایی برای تولید مثل بودند،عوض می‌شد.
اگر قرار بود خودش را با موجودی مقایسه کند، احتمالاً سیاه‌گوش را انتخاب می‌کرد؛ حیوانی تنها، کمی وحشی و عاشقِ آزادی و وسعت جنگل‌های انبوه، نه این دنیای خفه‌کننده‌ی شیشه و بتن.
نگرانی سنگینی که از صبح با او بود، برایش چیزی جز سایه‌ی یک فاجعه‌ی اجتناب‌ناپذیر نبود که با سرعتی غیرقابل‌درک به سویش می‌تاخت. صدای باران شدید که بر سقف می‌کوبید، حالش را سنگین‌تر می‌کرد. حالا داشت با نگاهی جست‌وجوگر، گوشه‌های تاریک اتاق را بررسی می‌کرد تا شاید علت این دل‌آشوبی را پیدا کند. اما هیچ چیز غیرعادی دیده نمی‌شد.
صدای نفس‌های آرام مادرش از اتاق کناری در راهرو پیچید؛ صداهایی که برایش باارزش بودند، صداهایی که می‌دانست دیگر زیاد نخواهد شنید، چون سرطان داشت بی‌وقفه قوای مادرش را می‌بلعید.
او هیچ‌وقت انتظار نداشت دنیا منصف باشد، اما آن‌همه فاجعه که یکی‌یکی بر سرش آوار می‌شدند، داشتند رشته‌های روحش را از هم می‌گسستند؛ انگار سرنوشت، با بازی‌ای بی‌رحمانه، نخ‌های روانش را یکی‌یکی می‌کشید تا ببیند آخرین ضربه را کدام نخ وارد خواهد کرد.
در تمام زندگی‌اش، فقط او و مادرش بودند. از روزهای سربلندی و گرفتن مدرک تحصیلی گرفته تا لحظه‌های فرو ریختن در تنهایی و ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران.

توضیحات:
  • سیاه‌گوش: این حیوان، یک گربه‌سان وحشی با گوش‌های نوک‌تیز و منگوله‌دار است که اغلب تنها زندگی می‌کند و نماد استقلال، سکوت، و گاهی رمزآلود بودن است.
 
عقب
بالا پایین