در حال تایپ رمان کرایونیک | میلی متر

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع میلی متر
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

میلی متر

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
395
پسندها
پسندها
549
امتیازها
امتیازها
93
سکه
157
نام رمان: کرایونیک
ژانر: علمی تخیلی، فلسفی، طنز
نویسنده: میلی متر
ناظر: @blue lady

خلاصه:
پسرک خسته از انسان‌هایی که تنها لباس انسان را پوشیده و خود را غرق در امیالشان کرده‌اند. پا در مسیری می‌گذارد تا شاید پس از آن دنیا جای بهتری برای زندگی باشد، اما هنگام تولد می‌فهمد که انسان‌ها قابل تغییر نیستند، گویی همه چیز را برای هیچ رها کرده است. آری! او تنها امید مردمی است که به جای پیشرفت پسرفت کرده‌اند، پسری از گذشته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

8e8826_23124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
پارت اول

هرچیزی که الان می‌نویسم، پر از هیچ است. فکر نکنم برای شما و من چندان ارزشی داشته باشه، ‏صرفاً چون همه قبل از مرگ‌شون یه همچین چیزهایی می‌نویسن تصمیم به نوشتنش گرفتم. برای کارم ‏دنبال دلیل نباشید، چون هیچ دلیلی برای بی‌دلیلی نیست و هیچ توضیحی برای مرگ؛ در واقع فلسفه از ‏درون بی‌فکری بیرون می‌آد. من که روزی می‌گفتم هیچ چیزی ارزش جونم رو نداره الان دیگه بریدم ‏از دنیایی که پر شده از هوس، از خودخواهی، از پدر و مادرهایی که فرزندهاشون رو می‌کشن، ‏دوست‌هایی که دشمن‌اند. جایی که هیچ‌کس به انسان‌های اطرافش رحم نمی‌کنه و همه به فکر منافع ‏خودشونن. همه‌ی این‌ها به کنار، حس می‌کنم من نمی‌تونم هیچ کاری برای اصلاحشون انجام بدم و این ‏از همه بیشتر من رو داغون می‌کنه. امیدوارم بهم برای کاری که دارم انجام می‌دم حق بدید. دنیایی که ‏من دوست داشتم توش زندگی کنم خیلی متفاوت بود.‏
یاحق!

نامه رو کنار قاب عکس خانوادگیمون توی اتاق می‌ذارم و هودی مشکی رو تن می‌کنم، بی‌سر و صدا از ‏پنجره بیرون می‌پرم و به سمت پل می‌رم. دیگه امروز قراره تموم بشه. شاید اون دنیا دلم برای این همه ‏درخت تنگ بشه، شاید دوست داشته باشم یک بار دیگه وقتی که باد شاخه‌هاشون رو به بازی می‌گیره و ‏من قدم زنان از بینشون رد می‌شم رو تماشا کنم و هزار تا شاید دیگه که یک اما همشون رو به چالش ‏می‌کشه. مشکل اصلیه من، اینه که نمی‌تونم بی‌خیال آدم‌های اطراف بشم و زندگیم رو بکنم؛ مامانم همیشه ‏می‌گه این اخلاقت مثل خاله‌هاست و من هیچ‌وقت ازش نپرسیدم تو خودت‌هم خاله محسوب می‌شی. پس ‏چرا نمی‌گی اخلاقت مثل منه؟ آره قبول دارم اندکی مایل به بیشتر از اندکی به صورت عامیانه فضولم. ‏البته نمی‌شه گفت فضول چون من جرئت دخالت ندارم، بیشتر دوست دارم همه چیز رو بدونم. شاید این هم ‏یک نوعشه!‏

باد بهاری هوهو کنان از بین درخت‌ها به صورتم می‌خوره و موهای بلندم رو به بازی می‌گیره، دلم می‌خواد یک‌بار دیگه به گذشته برگردم. به جایی که با بابا کمپ می‌زدیم، به روزهایی که می‌نشستم وسط درخت‌ها و آرشه‌ی ویولون رو هم راستا با وزش باد تکون می‌دادم. به روزی که خودم رو جزئی از طبیعت ‏می‌دیدم نه دشمن طبیعت. این‌قدر توی دلمون پر از حسرت روزهای گذشتست که فرق حسرت خوردن و ‏مرور خاطرات رو فراموش کردیم، ما به اسم مرور خاطرات حسرت خوشی‌هامون رو می‌خوریم و به ‏خیال خودمون هیچ غمی توی این دنیا نداریم. ‏

سعی می‌کنم افکار مالیخولیایی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده رو کنار بزنم، شنیده بودم انسان‌ها ‏قبل از مرگ، اندکی شیش و هشت می‌زنن اما ندیده بودم؛ که امروز بهم ثابت شد. بی‌خیال از پر حرفی‌های ‏افکارم روی نرده‌های پلی که حالا بهش رسیدم می‌ایستم. آبی که از بالای کوه می‌آد به شدت خودش رو ‏به تخته سنگ‌های اطرافش می‌کوبه. رودی که زیر این پله شاید عمق چندانی نداشته باشه، اما طی ‏محاسبات من شدت آبی که بعد از برخورد بدنم ایجاد می‌شه می‌تونه تک‌تک استخوان‌هام رو بشکونه. ‏دوست داشتم مرگ بدون دردی داشته باشم، مثلن بخوابم و دیگه بیدار نشم، اما حتی توی مردن هم بد ‏شانسم. ‏

کل بدنم مثل بید می‌لرزه، نمی‌دونم برای آروم شدنش باید چه کاری انجام بدم، آرواره‌هام به هم می‌خوره و ‏سمفونی‌ای از ترس و میل به بقا رو ایجاد می‌کنه، من مقصر نیستم این چیزیه که توی ذات ما آدم‌‏هاست. هممون دوست داریم زندگی کنیم، مثل نوح عمر کنیم و خواب‌هامون به بلندی اصحاب کهف ‏باشه. به صورت کلی مردن همیشه ترس داره، حتی برای کسی که می‌خواد خودش این کار رو انجام بده. ‏حتی برای کسی که دیگه حالش از همه به‌هم می‌خوره اما به‌نظرم مانعی که وجود داره، امیده. امیدی که ‏هیچ‌وقت لباس واقعیت رو نمی‌پوشه اما ما رو تا مرز جنون می‌کشونه و این‌قدر این فیلم رو تکرار می‌کنه ‏تا مثل جومونگ برامون تکراری بشه، اما هنوز هم دوستش داشته باشیم.‏

‏ سعی می‌کنم همه‌ی شجاعتم رو جمع کنم و بپرم. قطره‌های اشک و عرق روی گونم به هم می‌پیوندن ‏و به سمت چشمه‌ی ریز روی گونم حرکت می‌کنن. صورتم رو با تمام قوا مچاله می‌کنم، آروم دستم رو ‏از نرده‌ها جدا می‌کنم و چشم‌هام رو می‌بندم، نفس عمیقی می‌کشم و برای پرش خیز بر می‌دارم. که یک نفر ‏از پشت پرتم می‌کنه وسط جاده. ‏
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین