دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,012
پسندها
پسندها
3,989
امتیازها
امتیازها
328
سکه
642
do.php


🔷🔷🔷

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ جایی و به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمی‌گردد.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!
‌‌


این تاپیک متعلق به @سارا مرتضوی می‌باشد؛ از ارسال اسپم در آن خودداری نمایید.


° مدیریت تالار گالری زندگی °
 
۲۴ تیر ۱۴۰۴

این روزها با اینکه درگیر ویروس همه‌گیر بودم اما از عشقم دور نشدم، عشقم یعنی کتاب.
دو کتاب از خودم و فکر می‌کنم شش رمان ناتمام از بچه‌های انجمن کافه‌نویسندگان خواندم و عجیب حال و هوای جنگ جهانی دوم به من دست داده است به طوری که احساس می‌کنم باید فیلمی در این مورد ببینم.
اما امان از زمان!
 
تا حالا به این نتیجه رسیدیم که اونجور ک می‌خوای برای بقیه اتفاق میوفته و برای تو نه؟
تا حالا احساس کردی روی یه غلتکی هستی که فقط جاده صاف رو می‌ره بدون هیچ نغییر یا ماجراجویی.
تا حالا شده مدت طولانی با ی آدم خسته از زندگی و افسرده دمخور شده باشی و بعد از ی مدت بفهمی تو هم مثل اون شدی؟
تا حالا شده تلاش کردن رو ببوسی کنار چون انگار هر کار میکنی نمی‌شه و تسلیم سرنوشت کوفتی بشی؟
 
۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیشب موقع خوردن شام تهوع داشتم گفتم لابد از اینه که غذای درست درمونی نخوردم، کل شب دل درد داشتم، صد بار با هر صدایی از خواب پریدم، عرق سرد داشتم و مدام خواب‌های عجیب غریب دیدم. صداهای عجیبی هم می‌شنیدم نمی‌دونم خواب بودم یا بیدار!
الان به شدت خوابم میاد ولی نمی‌تونم بخوابم نوزاد کوچولوم بیدار شده و باید ۴ الی ۵ ساعت باهاش سر و کله بزنم تا بعد بخوابه
 
نمی‌دونم چرا وقتی مریضم، خونمون هم زلزله میاد و دقیقا تو میای خونمون و شروع می‌کنی به غر زدن که وای چقدر خونتون کثیفه، وای فلان، وای بهمان و دلم می‌خواد تو صورتت داد بزنم بگم تو دو متر جا این وسیله جا دادن هنر می‌خواد که من دادم نه تو که حتی تو خونتون یه دست مبل هم ندارین و هنوز بشقاب لبه شکسته‌های نهنه‌بزرگتو استفاده می‌کنی و کل لباس‌هات دو دست لباس رنگ و رو رفته است!
به علاوه از زمانی که خونه ما دستشویی رفتی لوله باز نشدو گندی زدی به دستشویی مثل برف خونه نقلیمون!
 
۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیشب موقع خوردن شام تهوع داشتم گفتم لابد از اینه که غذای درست درمونی نخوردم، کل شب دل درد داشتم، صد بار با هر صدایی از خواب پریدم، عرق سرد داشتم و مدام خواب‌های عجیب غریب دیدم. صداهای عجیبی هم می‌شنیدم نمی‌دونم خواب بودم یا بیدار!
الان به شدت خوابم میاد ولی نمی‌تونم بخوابم نوزاد کوچولوم بیدار شده و باید ۴ الی ۵ ساعت باهاش سر و کله بزنم تا بعد بخوابه
نزدیک هفت ساعته که روی پام، تنها چیزی که خوردم نون و شیر برده اونم وقتی هزار بار رفت و اومدم، فک کنم یک ساعت و نیم طول کشید تا تموم شه. به شدت خوابم میاد، برق رفته و من منتظرم که پسر پر انرژی‌ام بخوابه.
آنقدر خسته هستم که نای رفتن آشپزخانه و چیزی درست کردن ندارم.
فقط دارم دعا می‌کنم ک بخوابه تا کمب بخوابم قبل از اینکه همسرم بیاد و از سر و صدا بیدار بشم
پنجره را باز کردم، پنج متری خیابون شلوغ پر از صدای آدم و بوق ماشین و بدتر بوی دودو و گاز داره خفه‌مون می‌کنه ولی گرمه.
 
فلان کس که به خانه‌شان میروم، با خانه‌ای تاریک موجه می‌شوم، همه نشسته در جای خود و خیره به برنامه‌ای می‌شوند که اصلا نمی‌دانند چیست.
یک ساعت که گذشت می‌گویند فلان میوه را می‌خوری؟ به منی که مهمان هستن!
اگر بگویم ممنون اینطور برداشت می‌کنن که ینی نه، اگر بگویم بله، یک عدد سیب لکه‌دار کوچک زیر آب گرفته و همین‌طور دستم می‌دهند...
انسان‌های نخستین هم اینگونه مهمان‌نوازی نمی‌کردند...
 
امروز هم به پایان رسید، از خستگی نمی‌تونم درست حرکت کنم، مچ پام زق‌زق می‌کنه و شکمم قار وقور و حتی نمی‌تونم برم شام بخورم، حتی نمی‌تونم بخوابم البته بهتره بگم نمی‌خوام بخوابم، دلم می‌خواد کتاب بخونم، داستان‌های نیمه تموم رو تموم کنم یا حتی داستان خودمو ادامه بدم.
یه صدای بدی از پشت بوم میاد، یه صدایی مثل موتور روشن تو سرم صدا میده، پس خدا کی می‌خوای یکم از اون آرامش وعده رو بدی بیاد، از نعمات مادی ک بی‌بهره موندیم.
وای یه چیز بدتر، توالت فرنگی گرفته و من از زانو درد شدید نمی‌تونم توالت ایرانی دیگه استفاده کنم.
پوووف...
کاش میشد می‌خوابیدم بدون هیچ صدایی تو آرامش
به محض گرم شدن چشمام صدای تق و توق و غیژغیژ در میاد که همسرجان تشریف آوردن و بعد صدای جیغ بچه‌م که از صدا پریده بالا و من که با حال زار باید برم یک ساعت انرژی بزارم تا بخوابه.
....😓
 
این افتضاحه
ساعت هشت، شاید هم بیشتر خوابیدم و یهو با صدای تعذیه نزدیک ساعت نه از خواب پریدم و بعدش گریه ناگهانی پسرم اومد
همسر جان هم اومد و به زور بهم نون و پنیر داد و بعد خودش سریال تاسیان رو دید و باز پسرم پرید
هنوز صدای واضح و بلند تعذیه میاد
اگر جون داشتم می‌رفتم میدیدم
 
یعنی جهل تا چقدر
الان ساعت ۱۱.۳۰ شبه و هنوز با صدای بلند دارن تعزیه اجرا می‌کنند
🤯🥱😠
اینا دیگه اعجوبه‌اند
اصولا تعزیه صبح زوده نه نصف شب!
مخل آسایش مردم...

کلا نیست صدا کم داریم، همسایه‌های مردم آزار و پرسروصدا هم داریم...
 
عقب
بالا پایین