در حال تایپ داستانک مهلکه‌ی خود ساخته | مَمّد

نظرتون درباره‌ی کیفیت داستانک؟

  • عالی

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%
  • خیلی ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

مَمّد

نویسنده نوقلم ادبیات
ژورنالیست
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
433
پسندها
پسندها
5,219
امتیازها
امتیازها
318
سکه
1,174
عنوان: مهلکه‌ی خود ساخته
نویسنده: @_MmD_
ژانر: عاشقانه

m462955_picsart_25-07-21_17-17-00-585_j641.png


خلاصه:
یک ملاقات مجدد برای آرام گرفتن دل، برای تسکین افکار معلق در ذهنِ مه آلود و برای یافتن پاسخی برای سوال‌های بی‌جواب!​
 
آخرین ویرایش:
‌‌
•°•● به نام خالق شکوفه‌های شعرِ زندگی ●•°•


i10198_2d5e13_25IMG-20241225-114904-140.jpg


‌‌
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب «انجمن کافه نویسندگان» برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه‌ی تایپ آثار ادبی در«انجمن کافه نویسندگان» با دقت مطالعه کنید.

‌‌‌

| قوانین تایپ داستانک |


شما می‌توانید پس از 5 پست درخواست جلد بدهید.


| درخواست جلد برای آثار |


همچنین شما می‌توانید پس از 6 پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.
‌‌


| درخواست کاور تبلیغاتی |


پس از گذشت حداقل 7 پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


| درخواست نقد داستانک |


پس از 7 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.


| درخواست تگ برای داستانک |

‌‌
همچنین پس از ارسال 10 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود... .



| اعلام اتمام آثار ادبی |


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود... .
‌‌


| درخواست انتقال به متروکه |



قلمتان سـ🍃ــبز


«مدیریت تالار ادبیات»

‌‌‌‌‌
 
با بغض نگاهش کردم. لبخند زد و همراه با آرامش خاصی که داشت، به سمت میزِ کوچولوی مستطیل و سفیدرنگ جلوی من آمد. شنیدن صدای فرو رفتن پاشنه‌ی بلند کفش‌هایش در برف، یکی از قشنگ‌ترین حس‌‌هایی بود که تا به حال تجربه کرده بودم. صندلی سرد و آهنی را عقب کشید. دست در جیب پالتویش کرد و دستمالِ قرمزرنگی درآورد و به کمک دستمال برف روی صندلی را روی زمین ریخت و خشکش کرد. وقتی کاملاً از خشک شدن صندلی مطمئن شد، نشست. بدون مکث و با صدای خسته و ضعیفی پرسید:
- از کِی اینجایی؟
از همان سوال‌ها بود که معمولاً وقتی دیر می‌رسیم می‌پرسیم، فقط برای اینکه کمی فرصت بخریم تا بتوانیم جمله‌ی عذرخواهی‌مان را به خاطر تأخیر، آماده کنیم.
آهسته و عجولانه گفتم:
- دیروز!
با لحن خودم و با کمی چاشنی تعجّب، تکرار کرد:
- از دیروز؟
-آره؛ اومده بودم بهت یه نامه بدم.
-نامه؟
-آره ولی مهم نیست.
این را گفتم و بعد به صندلی‌ام تکیه دادم، سرم را بالا بردم و به آسمان خیره شدم. دانه‌های برف، پشت هم روی صورتم فرود می‌آمدند‌. از چهره‌اش معلوم بود غرق در سوال شده، نفهمیدم این ویژگی من بود که همیشه برایش چالش‌برانگیز بودم یا فقط نوع رفتار خودش بود! چیزی نگفت. هنوز برف می‌بارید، برق چشم‌های مشکی‌رنگش زیر نور پروژکتور در حیاط، ذهنم را از هر چیزی به جز صورت آن خالی کرد. متوجّه نگاه وقیحانه‌ام شد و لبخند زد. از جیب کتش پاکت سیگاری درآورد و با دقّت یک نخ جدا کرد و مابین ل*ب‌هایش قرار داد. مشغول گشتن دنبال فندک بود، ولی بعد از کمی تقلّا پیدا نکرد. دست در جیبم کردم و فندک زوار در رفته‌ای که کادوی یک دوست قدیمی بود را درآوردم و در دستم مشت کردم و به سمتش بردم. با تعجّب نگاهم کرد و بعد دستش را به سمتم آورد، مشتم را باز کرد و فندک را درآورد. سیگار را روشن کرد و چند پک محکم و پشت هم به آن زد و دود زیادش را بیرون داد. رقص دود در آن هوای سرد کاملاً مشخص بود.
 
عقب
بالا پایین