دورهمی • محفل سایه‌های هراس‌انگیز شب •

جای چشمانش، سیاه چاله‌ای مطلق بود... که قلبم را وادار به ایستادن می‌کرد!
و لبخندی که بر ل*ب نداشت، مثل زخمی باز، آرام باز و بسته می‌شد؛ بی‌آنکه صدایی باشد، اما نفس سردش، درست پشت گردنم می‌لغزید و ریشه‌های موهایم را مثل چنگال می‌کشید.
 
مریم بزن بریم
 
  • cool
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
و آنگاه رُعب به دلم بخشید، چهره‌ای بدون بینی و چشم، جای چشمانش، سیاه چاله‌ای مطلق بود. که قلبم را وادار به ایستادن می‌کرد!
و لبخندی که بر ل*ب نداشت، مثل زخمی باز، آرام باز و بسته می‌شد؛ بی‌آنکه صدایی باشد، اما نفس سردش، درست پشت گردنم می‌لغزید و ریشه‌های موهایم را مثل چنگال می‌کشید.

چه اثر کوتاهی شد
واییی چه چیزی شد
واییییی
 
و آنگاه رُعب به دلم بخشید، چهره‌ای بدون بینی و چشم، جای چشمانش، سیاه چاله‌ای مطلق بود. که قلبم را وادار به ایستادن می‌کرد!
و لبخندی که بر ل*ب نداشت، مثل زخمی باز، آرام باز و بسته می‌شد؛ بی‌آنکه صدایی باشد، اما نفس سردش، درست پشت گردنم می‌لغزید و ریشه‌های موهایم را مثل چنگال می‌کشید.

چه اثر کوتاهی شد
واییی چه چیزی شد
واییییی
چقدر قلم ها خفن شده🫂
 
عقب
بالا پایین