بدنم زجر میکشد
پوست تنم درد میکند، سینه‌ام،
دست و پایم، سرم، خالی است
و دلم بهم میخورد
و از همه بدتر طعمی است که در دهنم
نه خون است، نه مرگ است، نه تب؛
اما همه اینها با هم؛
کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود؛
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم، چه سخت است،
چه تلخ است،
انسان بودن.

آلبرکامو

‌‌

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
پیش رویم،
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر،آشوب تابستان عشقی ناگهانی!
سینه ام ،منزلگه اندوه و درد وبد گمانی
کاش چون پاییز بودم ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سکوت با آن قیافه‌ی بدریختش مظلومانه رو‌به‌رویم نشسته و کُلت طلایی‌اش را روی پیشانی‌ام گذاشته!
نمی‌دانم بمیرم یا فریاد بزنم!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
بدترین چیز دنیا بە هیچ عنوان رنج کشیدن یا تنهایی نیست؛ بلکە یک ترکیب است: تنهایی رنج کشیدن..

ریگ روان
استیو تولتز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
خسته، درمانده و بی‌هدف مانند کشیشی که ساعت‌ها در این کلیسا و آن کلیسا برای مردم موعظه شادی می‌کند؛ از زیبایی‌های زندگی می‌گوید و عصر به خانه برمی‌گردد: مانند هر شب به مضحک‌ترین شکل ممکن از شدت غم و درد زار زار گریه می‌کند و بی‌قرار و ناچار در تنهایی خود می‌شکند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
ما "دائم النوستالژیک" هستیم
نوعی اعتیاد به غم گذشته داریم.
این اعتیاد؛ پدیده ای ملی است...
-محسن نامجو / چهار مقاله.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako
گفت: آدم‌ها با رویاها‌شون زندگی می‌کنند.
‏گفتم: چرا که نه؟ مگه چیزی غیر از رویا هم وجود داره؟
‏گفت: به پایان رسیدن رویاها.

- چارلز بوکوفسکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Diako

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,549
پسندها
پسندها
21,762
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,156
من سرَم را شیره می‌مانم که یادت نیستم
اما؛ پشت حجم بی‌خیالی دوستت دارم.)!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر احساساتم را از هم تشخیص نمی دهم. چیزی به اسم شادی یا غم خالص وجود ندارد. وحشت و آسودگی خیال و ترس و قدرشناسی همه اش با هم قاطی شده.
 
عقب
بالا پایین