شاید روزی اگر می آمدی
شعر هایم دیگر
حس دلتنگی نداشت
شاید این بغض فروخورده
دیگر از باران
تمنای هم آوازی نداشت
شاید روزی اگر می آمدی
زندگی دیگر
روز های تکراری نداشت
دیگر از فردا
طلوع صبح
رنگ تنهایی نداشت
می نویسم اما . . .
خسته از تکرارها ،
از در و دیوارها ،
و در این بغض و سکوت
سرنوشت قلبم
به اسیری ماند . . .
و خودش می داند ،
نغمه مرغ سحر
شعرتو می خواند
می نویسم اما ....