روزهای خوبی نبود‌.
اما من
در همان روزهای سخت هم
تو را دوست داشتم.
 
این تو نیستی که صحبت خواهی کرد؛ اجازه بده فاجعه‌ی درون تو سخن بگوید، حتی اگر از طریق فراموشی یا سکوت تو این کار را می‌کند.

‏موریس بلانشو
 
به اسمان پرستاره خیره باش اما فقط ماه را هدف قرار بده.
هرچند اگر او با بی ملاحظه ای به تو بنگرد.
 
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
 
درون دره ای عمیق در انتهای آسمان گیر افتاده‌ام
نه سقوط می‌کنم و نه پرواز
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: M I R A S
ندانی ز غمت چها کشیده ام
عقلم به دل گفت دگر کافیست
 
من در پسِ در تنها مانده بودم
همیشه خودم را
در پس یک در
تنها دیده‌ام
گویی
وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگیِ آن ریشه داشت
آیا زندگی‌ام صدایی بی‌پاسخ نبود؟!...

سهراب سپری
 
در حالی که نیمی از سلول های تنم شروع به مردن می کند، نیمی دیگر در تقلا برای زندگیست... ودر این نزاعی که مدت ها در من جاریست، هیچ یک را توان غلبه نیست... براستی که ما محکوم به نوعی زیستن در سایه مرگ بودیم...
 
«من همان‌طوری می‌نویسم که حس می‌کنم. ازم خرده می‌گیرند که بددهنم، زبان بی‌ادبانه دارم. از بی‌رحمی و خشونت دائمی کتاب‌هایم انتقاد می‌کنند... چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می‌کنم.»

‏"لویی فردینان سلین"
 
عقب
بالا پایین