عاشقان چون زندگی زايندهاند
عاشقان در عاشقان پایندهاند
عشق از جانی به جانی میرود
داستان از جاودانی میرود
جاودان است آن نو ديرينه سال
رفته از جامی به جامی اين زلال مردن عاشق نمی ميراندش
در چراغی تازه میگيراندش
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید...