میدونم که نباید این فکر به ذهنم میرسید که حالتو بپرسم از کسی و همه چیز تموم شده اما با تمام اینها، دلم میخواد گاهی اوقات حالتو بپرسم و دلم میخواد حالت خوب باشه. شاید منی برای تو دیگه وجود نداره. و قصهی ما خیلی وقته که به پایان رسیده ولی تو خوب باش. واقعی خوب باش.
راستش حتی توی خوابم دیدن خوب نبودنت ناراحتم میکنه.
از طرف منی که برای تو غریبست، برای تویی که باید غریبه باشی و گاهی نمیشه.
همیشه میگفتن کسایی که مردن میتونن بقیه رو ببین اگه حالت خوب باشه اونا هم خوشحال میشن پس فکر کنم تو خیلی وقته ناراحتی، اما نه
ناراحت نباش. میدونم همه چیو میبینی و نمیتونم گولت بزنم اما دارم همهی تلاشمو میکنم که خوشحال باشی. خوشحال باشم.
و میدونی که گاهی هستم. مثل دو روز پیش مثل چند روز قبلش
اما گاهی اوقاتم نمیشه میدونی چی میگم؟
گاهی اوقات خیلی سخت میشه
دعام کن
دعام کن
یادته یه بار تو خواب بغلم کردی و من تا مدت ها تصورش کردم؟ بازم بیا، بازم بغلم کن
بازم بذار فکر کنم که هنوز هستی. سخت به این لحظه ها احتیاج دارم :)