به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

دنباله دار ➸⊙یه سوال از نفر بعد بپرس➸⊙

الکی آدم ها رو قضاوت نکنه و خودخواه نباشه.

همین سوال
خبب آدمی که قابل اعتماده، بقیه رو قضاوت نمی‌کنه یا مورد تمسخر قرار نمیده، خوش قلبه. آدمی که برای احساسات خودش و بعد بقیه ارزش قائله.
راستگوئه حتی اگر جایی به نفعش نباشه.

اگه قرار بود توی یه فیلم زندگی کنی،‌چه فیلمی انتخاب می‌کردی
 
خبب آدمی که قابل اعتماده، بقیه رو قضاوت نمی‌کنه یا مورد تمسخر قرار نمیده، خوش قلبه. آدمی که برای احساسات خودش و بعد بقیه ارزش قائله.
راستگوئه حتی اگر جایی به نفعش نباشه.

اگه قرار بود توی یه فیلم زندگی کنی،‌چه فیلمی انتخاب می‌کردی
واقعیتش به غیر از اون هیچی نمیخوام.


بزرگترین حسرت رندگیت؟
 
واقعیتش به غیر از اون هیچی نمیخوام.


بزرگترین حسرت رندگیت؟
یکیش اینه که اگه اون روز زودتر میرفتیم، می‌تونستم یه نفرو ببینم اما دیر شد و ایشونم توی تصادف فوت شدن‌.

همین سوال
 
یکیش اینه که اگه اون روز زودتر میرفتیم، می‌تونستم یه نفرو ببینم اما دیر شد و ایشونم توی تصادف فوت شدن‌.

همین سوال
هنور خودمو نکشتم

چی خیلی ناراحتت میکنه؟
 
هنور خودمو نکشتم

چی خیلی ناراحتت میکنه؟
لطفا به خودت فرصت زندگی بده.

اینکه کسی ندونسته قضاوتم کنه و روی حرفشم پافشاری کنه‌.

توی زندگیت دروغ میگی؟
 
لطفا به خودت فرصت زندگی بده.

اینکه کسی ندونسته قضاوتم کنه و روی حرفشم پافشاری کنه‌.

توی زندگیت دروغ میگی؟
کاش دروغگو بودم ولی نه نیستم
چی بهت امید میده؟
 
رفتار بد آدم ها یادم نمیمونه و دوباره و دوباره و دوباره میبخشمشون


همین سوال
قبلا این بود که خیلی امیدوار بودم و سعی می‌کنم مدام توی تاریکیا یه نقطه روشن بسازم.
الانم هستم اما نه مثل قبل. گاهی. ولی دارم سعی می‌کنم همچنان همین نگاهو داشته باشم.

شعر مورد علاقت
 
قبلا این بود که خیلی امیدوار بودم و سعی می‌کنم مدام توی تاریکیا یه نقطه روشن بسازم.
الانم هستم اما نه مثل قبل. گاهی. ولی دارم سعی می‌کنم همچنان همین نگاهو داشته باشم.

شعر مورد علاقت

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست

جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست

اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم

یارای سفر با تو و رای وطنم نیست

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ

صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست

بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند

بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست

دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار

دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست

بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهاییست

من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست

در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا

راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست

تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز

روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست

شفیعی کدکنی


راستی من شارژم کمه شاید یهو برم.



عاشق شدی؟
 
بالا