در حال ویرایش قصه نق نقو/ سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

رمان‌خـور
رمان‌خـور
نویسنده افتخاری
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,647
پسندها
پسندها
6,444
امتیازها
امتیازها
388
سکه
4,137
نام داستان: نق‌ نقو
نویسنده: سارا مرتضوی
ژانر: فانتزی_ روانشناختی
رده سنی کودک و نوجوان

خلاصه:
در جهانی میان خواب و بیداری، دختری به نام دلوین پا به دنیایی می‌گذارد که رنگ دارد؛ صدا دارد و رازهایی پنهان زیر هر برگ آبی و ستاره‌ی متحرک.
سال‌ها بعد، وقتی خودش مادر شده، همراه پسرش به دنیای فراموش‌شده‌ای برمی‌گردد. جایی که دیگر تنها رنگ‌ها تهدید نمی‌شوند؛ بلکه سکوت، بزرگ‌ترین دشمن است.
در سرزمینی که ساکنانش سر میوه و دل آدم دارند، جادویی در جریان است که فقط با یک چیز زنده می‌ماند: صدای واقعی دل‌ها.
اما نق‌نقو، ساکت‌تر از همیشه، در سایه‌ها نقشه می‌کشد.
آیا دلوین و هیراد می‌توانند نگذارند که رنگ‌ها خاموش شوند؟

954928_25Negar-1753727990762.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار آثار خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ اثر، قوانین تایپ قصه را مطالعه فرمایید:

[قوانین جامع تایپ قصه]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]

برای سفارش جلد رقصه، بعد از تایپ 5 قصه در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از تایپ 5 قصه ابتدایی از اثر، با توجه به شرایط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ قصه]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن اثر، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن اثر، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان اثرتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ قصه]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
همه‌ی داستان‌ها از یکی بود و یکی نبود زیر گنبد و این‌ها شروع می‌شه؛ ولی داستان ما از نق‌نق‌های دلوین کوچولو شروع میشه.
دلوین توی اتاقش، روی تخت صورتیش خوابیده، پتو با گل‌برگ‌های صورتیشو روی سرش کشیده و بلندبلند به مامانش میگه:
- نمی‌خوام صبحونه بخورم. دوست ندارم. می‌خوام بخوابم.
مامانش با صدای آروم و غمگین میگه:
- اما دلوین جون! الان لنگ ظهره دخترم، پاشو یه چیزی بخور ضعف می‌کنیا.
دلوین سرش رو از زیر پتو بیرون میاره، حتی حالشو نداره موهای طلایی ژولیده‌اش که رو صورتش ریخته رو کنار بزنه، نق می‌زنه و میگه:
- نمی‌خوام... می‌خوام بخوابم.
مامانش با ناراحتی از اتاق بیرون میره. دلوین نزدیک‌ بعدازظهر از خواب بیدار میشه. دلش درد می‌کنه، چون از دیشب تا حالا دستشویی نرفته. حالشم نداره بره دستشویی، برای همین اول می‌ره آشپزخونه تا یه چیزی بخوره. هیچی روی میز نیست. نق میزنه:
- چرا برای من غذا نذاشتن، هیچکس حواسش بهم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد در یخچال رو باز می‌کنه، می‌بینه غذا پلوعدسه. نق می‌زنه:
- این چه غذاییه؟ من پیتزا می‌خوام.
در یخچال رو محکم بهم می‌زنه و چون خیلی کلیه درد بهش فشار میاره می‌ره دست‌شویی. همون موقع برق‌ میره، با قطع شدن برق، آب هم قطع میشه. دلوین که دل دردش شدید شده و دیگه نمی‌تونه خودش رو نگه داره؛ همونجا دم دستشویی خودش رو رها می‌کنه و بعد از دیدن این وضعیت شروع می‌کنه به گریه کردن:
- چرا برق رفت؟ چرا همش سر من بلا میاد؟ چرا هیچ چیز اون چیزی نمیشه که دوست دارم... .
و همین‌طور به نق زدن و چراچرا ادامه میده. مامانش میاد و می‌خواد دلوین رو ب*غل کنه؛ ولی دلوین با عصبانیت شونه‌اش رو تکون میده و می‌ره توی اتاقش؛ در رو محکم بهم می‌بنده و یه راست خودش رو می‌ندازه تو تختش و گریه، پشت گریه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از میون گریه‌هاش احساس می‌کنه یه صدای خنده شنیده؛ ولی فکر می‌کنه که اشتباه کرده و باز نق میزنه:
من این پتو رو نمی‌خواستم. اون روز به مامان گفتم پتو زرده قشنگ‌تره؛ ولی مامان گفت رنگش پریده. چرا به حرف من گوش نمیدن.
بعد که از گریه کردن خسته میشه سرش رو بالا میاره و میره سمت میز تحریرش. به محض اینکه دفترش رو از تو کشوی میز بلند می‌کنه همون صدای خنده رو می‌شنوه. بیشتر دقت می‌کنه؛ ولی کسی رو نمی‌بینه. اما صدای خنده بلندتر شده. می‌ترسه، موهای بلندش رو از دور گردنش جمع می‌کنه و یه قدم از میز فاصله می‌گیره و میگه:
- کی اینجاست؟ صداتو دارم می‌شنوم، زود خودتو نشون بده.
صدا با شیطنت، انگار که داره آواز می‌خونه میگه:
-‌ به یه شرط خودمو نشون میدم.
-‌ چه شرطی؟
اینکه بهم بگی لباسی که پوشیدی چقدر قشنگه.
دلوین دستی به بلوز و شلوار قرمزش می‌کشه و میگه:
- اصلا هم قشنگ نیست، من به خاطر تو دروغگو نمی‌شم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدا بلندتر از قبل می‌خنده و ظاهر میشه. دلوین با دیدنش دو متر عقب می‌پره و از ترس زبونش بند میاد. می‌خواد جیغ بزنه و فرار کنه؛ ولی آنقدر شوکه شده که نمی‌تونه حتی یه قدم برداره. صدا یه پسره با موهای بلند و موج‌دار نقره‌ای و دو بال رنگارنگ مثل بال پروانه، دست‌هاش مشکین و چشمای سیاهش گرد و درشت. به دلوین خیره شده و دندان‌های کثیف و زرد و خرابش از زیر خنده‌ی مضحکش پیداست.
دلوین که هنوز به دیوار چسبیده و پاهاش می‌لرزه سعی می‌کنه به خودش بیاد، دو ور شلوار خال‌خالی با زمینه‌ی قرمزش رو گرفته و تو مشتش فشرده. پسر بی‌خیال دور میز می‌چرخه و با آواز میگه:
ـ تا کی می‌خوای مثل مجسمه اونجا وایسی؟
بعد انگار که داره با خودش حرف میزنه میگه:
ـ مسخره است! چرا همه از دیدن من سنگ‌کوب میکنن؟! اصلا خوشم نمیاد از این کارشون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به قفسه‌های کتاب نگاه می‌کنه:
ـ این کتاب‌ها همش مزخرفن.
به سمت کمد لباس‌ها می‌ره و در کمد رو باز می‌کنه:
ـ همه این‌ها رو می‌پوشی؟ مسخره است که این همه لباس زشت داری!
دلوین از حرف‌های پسر خیلی ناراحت میشه، اخم می‌کنه و با عصبانیت میگه:
ـ بسه دیگه! چقدر نق می‌زنی. لباس‌هام خیلی هم قشنگن، خودم انتخابشون کردم.
پسر که ظاهراً خوشحال شده با چشم‌های سیاهش به دلوین نگاه می‌کنه، لبخند کجکی می‌زنه که دندان‌های خرابش پیدا میشه و میگه:
ـ پس بدسلیقه‌ای... .
بعد بدون اینکه اتفاقی رخ داده باشه، می‌نشینه روی صندلی و پاشو به زمین می‌کوبه و نق می‌زنه:
ـ من گشنمه، برو برام غذا بیار.
دلوین جرأتش رو بدست میاره. پس میگه:
ـ باید اول بگی کی هستی؟ از کجا اومدی؟
پسر پوف می‌کنه:
ـ اسم من نق‌نقوعه. هر وقت بچه‌ای مدام نق بزنه انگار که مدام داره اسم منو صدا می‌زنه، منم سریع میرم پیشش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلوین به در اتاق تکیه میده، دستش رو زیر چونه‌اش می‌کشه و میگه:
ـ پس یعنی من نق می‌زدم؟
نق نقو خنده‌ی ترسناکی می‌کنه و جواب میده:
ـ تو نه تنها همش نق می‌زدی، بلکه همه رو از خودت می‌رنجوندی و ناراحت می‌کردی.
دلوین که به دیوار تکیه داده و نفسش هنوز سنگینه، به نق‌نقو نگاه می‌کنه. قلبش تند می‌زنه و حتی فکر نمی‌کنه که چنین موجودی، با این همه عجیب بودن، حقیقتاً وجود داشته باشه؛ اما حالا که دیدش، ترسش کمی کمتر شده بود. نق‌نقو خیلی بی‌خیال، پا روی پاش می‌ندازه و میگه:
- چرا همش نق می‌زنی؟ چرا هیچ‌وقت راضی نمی‌شی؟ چرا نمی‌خوای چیزی رو تغییر بدی؟
دلوین با صدای آروم زمزمه می‌کنه:
-ولی من... نق نمی‌زنم. فقط...
نق‌نقو با دندان‌های خراب و لبخند شیطنت‌آمیزش، از جاش بلند میشه و به دلوین نزدیک. در حالی که به دلوین نگاه می‌کنه به او میگه:
-چرا غذا نداری؟ برو برام غذا بیار.
دلوین بی‌حرف به آشپزخونه می‌ره و عدس‌پلو برای پسر میاره. پسر نق میزنه:
-این چیه دیگه؟ من پیتزا می‌خوام!
دلوین کفرش در میاد و میگه:
-چقدر نق می‌زنی؟!
- تو فکر می‌کنی فقط من همیشه نق می‌زنم؟ شاید من اینطور باشم؛ اما نگاه کن. خودت هم همیشه نق می‌زدی! با این تفاوت که من چیزی از خودم نمی‌خواستم تغییر بدم. فقط می‌خواستم همه چیز طبق میل من باشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلوین کمی به فکر فرو میره و به خاطراتی که از صبح داشت نگاه می‌کنه. صبح که از خواب بیدار شده بود؛ چقدر ناراضی بود و چقدر از چیزهایی که نداشت، شکایت کرده بود. هیچ وقت به این فکر نکرده بود که شاید زندگی همین طور که هست، خوبه و باید ازش لذت برد. با سردرگمی میگه:
- پس چیکار باید بکنم؟
نق‌نقو کمی مکث می‌کنه، سپس جواب میده:
- باید یاد بگیری که رضایت از آنچه داری، قدم اول تغییر درونی خودت باشه. وقتی شاکی باشی از دنیا، دنیا هم به تو شاکی میشه.
دلوین چند لحظه سکوت می‌کنه. به خودش فکر می‌کنه و یادش می‌افته که چقدر از چیزهایی که داشت، همیشه شکایت می‌کرد. یادش میاد که چطور از پتو، از غذا، از لباس‌هاش ناراضی بود. شاید اگه به همه چیز به چشم یک هدیه نگاه می‌کرد، دنیا براش زیباتر می‌شد.
دلوین به نق‌نقو نگاه می‌کنه و میگه:
- یعنی اگر من دیگه نق نزنم، چیزهای بهتری پیدا می‌کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نق‌نقو با لبخند جواب میده:
- دقیقا! همینطور هم هست. اگر به زندگی مثبت نگاه کنی، زندگی هم به تو مثبت پاسخ میده.
دلوین کمی لبخند می‌زنه، احساس میکنه که چیزی درونش تغییر کرده. از آن لحظه به بعد، تصمیم می‌گیره که از نق زدن دست برداره و بیشتر قدر چیزهایی که داره رو بدونه.
دلوین که حالا کمی از ترس اولیه‌اش کم شده، به نق‌نقو نگاه می‌کنه و می‌پرسه:
- خب، پس حالا چی؟ باید چطور این درس رو یاد بگیرم؟
نق‌نقو با چشمان سیاه و درشتش به دلوین نگاه می‌کنه و لبخند شیطنت‌آمیزی می‌زنه.
- برای یاد گرفتن، باید امتحان بدی. فقط اون وقت می‌تونی درس واقعی رو یاد بگیری.
دلوین با تعجب میگه:
- امتحان! چه امتحانی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین