Gemma
مدیر ارشد بخش کتاب+مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
طـراح
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
گوینده
نویسنده رسمی رمان
تصویر بعدی با نوری گرم و رنگهای روشن شروع میشود. صدای خندهای شفاف فضا را پر میکند. منم… با پیراهنی سادهی آبی و موهایی که پشت سرم بسته شده، کنار عرفان ایستادهام. پیشبند سفیدی به تن دارم و آرد تا آرنجهایم پاشیده. عرفان هم با تیشرت مشکی و نگاه پر از شیطنت، قاشق چوبی به دست گرفته و وانمود میکند میخواهد خمیر کیک را روی صورتم بپاشد.
صدای خندهام از بلندگوها جاری میشود، خندهای که حالا برایم غریب است، مثل خندهی دختری که دیگر نمیشناسمش.
عرفانِ داخل ویدیو به شوخی روی بینیام کمی آرد میمالد و من با جیغی خندهآلود دست به سینهاش میکوبم.
با هر ثانیه بیشتر، شادیِ روی صفحه به زهر بدل میشود. آن خندهها… آن لم*سها… همه مثل خنجریست که آهسته فرو میرود و جانم را میدرد.
این منم؟ یا فقط دختری که به نام من ساخته؟
از دیدن این ویدیو عصبی میشوم.
- این چیه؟
آدونیس، مثل همیشه با آن لحن سرد جواب میدهد:
- دارین کیک میپزین.
مکثی میکند و لبخند تمسخرش را روی گوشهی ل*ب مینشاند:
- یعنی مشخص نیست دارین چیکار میکنین؟
انگشتانم را روی دستهی صندلی چنگ میاندازم. خشمم با صدای خشدار بیرون میریزد:
- من از کیک و شیرینی متنفرم!
صدای ضبطشدهی خندهام روی صفحه میپیچد؛ خندهای شاد، سبک، پر از زندگی. زهر تلخی میدود در کامم. همان دختر در ویدیو، همان خنده… اما این من نیستم. آن لبخند هیچ شباهتی به دهان خشک و لرزان من ندارد.
آدونیس ابرویی بالا میبرد، چشمانش نیمخیز میدرخشند:
- جالبه.
دستم روی میز مانده و ناخنهایم بر چوب فشار میآورند. ناگهان چشمم به یکی از فایلها میافتد. انگار چیزی درونم با هراسی ناشناخته کشیده میشود سمت آن. به آن اشاره میکنم:
- این ویدیو چیه؟
آدونیس، بیآنکه چیزی بگوید یا حتی نگاه کند، تنها کلیک میکند. صفحه سیاه روشن میشود.
و ناگهان… برق نورهای صحنه، جمعیت در حال هلهله، و من… منی که دیگر باورم نمیشود. در میان ازدحام یک کنسرت، با لبخندی خمار، ل*بهایم را روی ل*بهای عرفان چسباندهام. تصویری داغ، چنان زنده و بیرحم که خونم را یکباره به جوش میآورد.
حرارتم مثل شعله بالا میزند. صدایم از ته وجودم میدرد بیرون:
- قطعش کن!
آدونیس بیهیچ شتابی موس را حرکت میدهد و ل*بهایش کمی به خنده کشیده میشوند.
صدای خندهام از بلندگوها جاری میشود، خندهای که حالا برایم غریب است، مثل خندهی دختری که دیگر نمیشناسمش.
عرفانِ داخل ویدیو به شوخی روی بینیام کمی آرد میمالد و من با جیغی خندهآلود دست به سینهاش میکوبم.
با هر ثانیه بیشتر، شادیِ روی صفحه به زهر بدل میشود. آن خندهها… آن لم*سها… همه مثل خنجریست که آهسته فرو میرود و جانم را میدرد.
این منم؟ یا فقط دختری که به نام من ساخته؟
از دیدن این ویدیو عصبی میشوم.
- این چیه؟
آدونیس، مثل همیشه با آن لحن سرد جواب میدهد:
- دارین کیک میپزین.
مکثی میکند و لبخند تمسخرش را روی گوشهی ل*ب مینشاند:
- یعنی مشخص نیست دارین چیکار میکنین؟
انگشتانم را روی دستهی صندلی چنگ میاندازم. خشمم با صدای خشدار بیرون میریزد:
- من از کیک و شیرینی متنفرم!
صدای ضبطشدهی خندهام روی صفحه میپیچد؛ خندهای شاد، سبک، پر از زندگی. زهر تلخی میدود در کامم. همان دختر در ویدیو، همان خنده… اما این من نیستم. آن لبخند هیچ شباهتی به دهان خشک و لرزان من ندارد.
آدونیس ابرویی بالا میبرد، چشمانش نیمخیز میدرخشند:
- جالبه.
دستم روی میز مانده و ناخنهایم بر چوب فشار میآورند. ناگهان چشمم به یکی از فایلها میافتد. انگار چیزی درونم با هراسی ناشناخته کشیده میشود سمت آن. به آن اشاره میکنم:
- این ویدیو چیه؟
آدونیس، بیآنکه چیزی بگوید یا حتی نگاه کند، تنها کلیک میکند. صفحه سیاه روشن میشود.
و ناگهان… برق نورهای صحنه، جمعیت در حال هلهله، و من… منی که دیگر باورم نمیشود. در میان ازدحام یک کنسرت، با لبخندی خمار، ل*بهایم را روی ل*بهای عرفان چسباندهام. تصویری داغ، چنان زنده و بیرحم که خونم را یکباره به جوش میآورد.
حرارتم مثل شعله بالا میزند. صدایم از ته وجودم میدرد بیرون:
- قطعش کن!
آدونیس بیهیچ شتابی موس را حرکت میدهد و ل*بهایش کمی به خنده کشیده میشوند.