شب فرود می‌آید، بی‌آنکه مرزی میان حیات و ممات قائل شود. ماهی‌ها در دل مرگی شناورند که پایان‌ناپذیر است، بی‌آنکه لحظه‌ی واقعی مرگ فرا رسد. آب، گورستانی است بی‌در و بی‌سنگ، گوری که هیچ‌گاه بسته نخواهد شد. و تنها چیزی که بر جای می‌ماند، گریه‌ای است بی‌چهره، گریه‌ای که هیچ لبخندی توان فرونشاندنش را ندارد.
 
و سرانجام، آن‌گاه که آخرین نور نیز در اعماق فرو می‌پوسد، تنها ماهی‌ها می‌مانند؛ چشم‌هایی پر از شب، دهان‌هایی لبریز از سکوت. آب، همچون کفنی شفاف، بر اندامشان کشیده شده است و زمان در میان حباب‌های پوسیده، بی‌حرکت بر زمین می‌افتد. هیچ دستی برای نجات نیست، هیچ نگاهی برای شاهد بودن؛ تنها پژواکی خاموش که از ژرفای بلور برمی‌خیزد، و آن گریه‌ی بی‌انتهاست که در سینه‌ی آب می‌پیچد؛ گریه‌ای که نه دیده می‌شود و نه شنیده، اما همه‌چیز را در خویش دفن می‌کند.

پایان.
 
555d30_25IMG-9142.png
 
عقب
بالا پایین