آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفتای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفتای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
در ساغر تو چیست که با جرعه نخستآن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
یک شب ز ماورای سیاهی هادر ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مس*ت را همه مدهوش میکنی
محبوب دلم ز من جدایی تا کی؟یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبجرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
میازار موری که دانهکش استجرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
![]()
می جوش میزند به دل خم بیا ببینتا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم