تو پیشانی بلند تو در نور شمعها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساق های نقره نشانش نشسته بود!
در زیر پلکهای تو رویای روشنی
من تشنهی صدای تو بودم که میسرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند
افسانههای کهنهی لبریز راز را.