منم که بی تو نفس می‌کشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
 
هرگز از یاد نَبردم منِ مَـدهوش تـو را
من نه آنم که توان کرد
فراموش تو را
 
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست
 
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
 
تورا گر نظر خود داری، همه جهان به نظر توست،
تسلیم عشق شو تا که جانت زنده شود.
 
عقب
بالا پایین